هوش فرهنگي انگيزشي
هوش فرهنگي انگيزشي ، بعنوان ميزان و سطحي كه افراد به توانايي هايشان براي درگير شدن در تعاملات بين فرهنگي مطمئن هستند و حدي كه آنها احساس رضايت باطني از اين تعاملات دارند تعريف مي شود. هوش فرهنگي انگيزشي خود پنداره و انطباق با محيط هاي فرهنگي جديد را هدايت و تحريك مي كند. هوش فرهنگي انگيزشي يك نيروي دروني فردي براي تطبيق با يك محيط فرهنگي جديد است.(Lugo, 2007 , p 22)
در واقع مولفه انگيزشي از آگاهي و شناخت تفاوت ها فراتر مي رود و شامل تمايل و گرايش به درگيرشدن با ديگران و سازگاري با فرهنگ ديگر است. درك جنبه هاي انگيزشي ، نيازمند يك درك و شناخت عميق از فرآيند انگيزش و اجزاي آن است ، مانند خودكارآمدي ، خودپنداره و هدف گذاري.(Levy- Leboyer , 2004 , P 793)
افراد با هوش فرهنگي انگيزشي بالا ، واقعاً علاقمند و گشوده براي تجارب فرهنگي جديد هستند. آنها همچنين خيلي زياد در تعاملات بين فرهنگي خود كارآمد هستند و خيلي شديد به توانايي خودشان، براي برقراري ارتباط با نظرات و ديدگاه هاي ديگران ، موقعيت هاي ناآشنا و اداره پيچيدگي و عدم اطمينان، ايمان و اعتقاد دارند(Imai , 2007 , p12). افراد با هوش فرهنگي انگيزشي بالا ، ذاتاً برانگيخته مي شوند تا رويارويي ها و برخورد هاي ميان فرهنگي جديد و متفاوت را تجربه كنند. آنها براي تجارت فرهنگي تازه و نو اهميت قائل هستند از تعامل با افراد داراي پيشينه هاي فرهنگي متفاوت لذت مي برند و بهره مند مي شوند.(Tay &Templer , 2006 , p 156)
جنبه انگيزشي هوش فرهنگي نيازمند يك حس شخصي از كارآمدي و تقاضا براي مهارت اجرايي و ارزيابي مثبت از چنين موقعيت هايي است. خود كارآمدي يك مكانيسم مهم ، نافذ و فراگير انساني است كه عملكرد انسان را از طريق فرآيندهاي شناختي ، انگيزشي ، عاطفي و تصميم گيري تنظيم مي كند.(Dean , 2007 , p 44)
بر اساس تعريف Bandura (1986) خود كارآمدي در هوش فرهنگي انگيزشي ، اشاره به قضاوت در مورد توانايي يك نفر براي دستيابي به سطح معيني از عملكرد در يك فرهنگ جديد دارد.(Tay &Templer , 2006 , p 156)
افراد با خود كارآمدي بالا، توجه شان را بر روي چالش هاي موقعيت متمركز مي كنند و سپس تلاش بيشتري براي غلبه بر آنها به كار مي برند و بدين گونه احتمال موفقيت در انجام وظيفه را افزايش مي دهند. طبق نظر Bandura(2002) ، خود كارآمدي ، انطباق و سازگاري موفقيت آميز فرد را در محيط هاي بين المللي افزايش مي دهد.(Dean , 2007 , p 44)
هوش فرهنگي انگيزشي ، توانايي هدايت توجه و انرژي را به سمت يادگيري درباره عمل كردن در موقعيت هاي متفاوت از نظر فرهنگي منعكس مي كند.Kunfer و Heggbta ، بيان كردند كه چنين ظرفيت ها و قابليت هاي انگيزشي « كنترل موثر احساس ، شناخت و رفتار را كه دسترسي به اهداف را تسهيل مي كنند، را فراهم مي نمايند». طبق تئوري ارزش مورد انتظار انگيزش ، جهت و ميزان انرژي به سمت يك وظيفه خاص ، بر اساس ميزان انتظار از موفقيت ، و ارزش موفقيت مشخص مي شود. افراد با هوش فرهنگي بالا ، انرژي و توجه را به سمت موفقيت هاي ميان فرهنگي ، بر اساس علايق دروني و اطمينان به اثربخشي ميان فرهنگي شان ، هدايت مي كنند.(Ang at al , 2007 , p 7)
زماني كه افراد با هوش فرهنگي انگيزشي بالا با موانع و شكست ها روبرو مي شوند به جاي اينكه از وظيفه و مسئوليت كنار بكشند و منصرف شوند ، با پشتكار و استقامت دوباره مشغول مي شوند. هوش فرهنگي انگيزشي ، براي هوش فرهنگي با اهميت است چرا كه باعث سعي و تلاش و فعاليت مي شود و همچنين باعث گسترش و تشديد جستجو و كاوش يك فرد براي بهترين راه تطبيق با محيط هاي جديد مي شود.(Imai , 2007 , p 13)
جنبه هاي انگيزشي هوش فرهنگي ، شامل سه تحريك كننده اصلي مي باشد:
- بهبود: تمايل به يك حس خوب نسبت به خود.
- رشد و توسعه: نياز به چالش كشيدن و بهبود خود.
- استقامت: تمايل به استمرار و قابليت پيش بيني پذيري در زندگي يك نفر.
بنابراين اين مولفه ، انطباق و سازگاري يك فرد را با شرايط فرهنگي جديد هدايت و تحريك مي كند و مي تواند به مولفه هاي بهبود ، كارايي ، ثبات ، تقسيم شود. اين مولفه همچنين شامل تعهد به اقدام وعمل مي باشد.(Crowne , 2006 , p 25)
هنجارها و ارزش هاي يك نفر با هوش فرهنگي در ارتباط هستند و آنها يك جنبه مهم از خود مي باشند، چون كه آنها مشخص مي كنند كه يك شخص به چه ويژگي هايي از محيط اجتماعي توجه مي كند و ارزش هاي او كدام هستند. نقش ارزشها و هنجارها(از يك منظر انگيزشي) براي هوش فرهنگي ، اين است ك آنها هم انتخاب فعاليت هاي ما را هدايت مي كنند و هم به ما كمك مي كنند ارزيابي هايمان از آنها را توضيح دهيم ، فرد داراي ارزش هاي قوي گروه محور ، به احتمال زياد از موقعيت هايي كه نياز به اقدامات فردي دارد ، دوري مي كند. بعلاوه چنين فردي احتمالاً رفتار شخصي و انفرادي را به طور منفي ارزيابي مي كند. بنابراين تطبيق فرهنگي شايد از طريق ارزش ها و هنجارهاي يك فرد، تضعيف شود.(Earley , 2002 , p 279)
۲-۱۷-۴- هوش فرهنگي رفتاري
جنبه رفتاري هوش فرهنگي ، ناظر بر اين است كه انطباق، فقط دانستن و شناخت كارها و چگونگي انجام دادن كارها(شناخت) و داشتن امكانات براي پافشاري و اعمال تلاش(انگيزش) نيست ، بلكه آن به داشتن مجموعه و گنجينه اي از رفتار فردي كه شامل جواب هاي مورد نياز براي يك موقعيت مشخص باشند ، نياز دارد(Earley , 2002 , p 279). مولفه رفتاري هوش فرهنگي ، يك قابليت و توانايي براي ابراز و نمايش اَعمال واقدامات كلامي و غيركلامي مناسب را در زمان تعامل با افراد داراي فرهنگ هاي متفاوت منعكس مي كند. رفتارها، آشكارسازي ظاهري يا اقدامات آشكار و علني اي هستند كه يك فرد انجام مي دهد ، گر چه مجزا از آنچه كه فكر مي كنند ، مي باشد. (Dean , 2007 , p 45)
افراد با هوش فرهنگي رفتاري بالا، منعطف هستند و رفتارهايشان را براي برآوردن نيازها و مقتضيات يك موقعيت فرهنگي خاس، تغيير مي دهند. بطور خيلي خاص تر ، آنها نسبت به انواع مختلف رفتارهاي وضع شده ، نسبت به قوانين و ابزار و نمايش خاص فرهنگي براي نمودهاي غيركلامي و نسبت به مفاهيم و مضاميني كه به رفتارهاي غير كلامي مشخص نسبت داده مي شوند ، حساس هستند. به علاوه شناخت و تمايل بيرون كشيدن و استخراج پاسخ ها و عكس العمل هاي صحيح ، براي هوش فرهنگي رفتاري كافي نيست ، يك نفر بر عادت هاي آموخته شده غلبه كند و جواب هاي مناسب را بيرون بكشد. (Imai , 2007 , p13)
همانگونه كه Hall(1959) ، تاكيد كرد ، توانايي هاي ذهني براي درك و انگيزش فرهنگي بايد بوسيله توانايي ابراز اعمال كلامي و غيركلامي مناسب ، براساس ارزش هاي فرهنگي محيط هاي خاص ، تكميل شود و اين مستلزم داشتن مجموعه گسترده و منعطفي از رفتار مي باشد. افراد با هوش فرهنگي رفتاري بالا ، رفتارهاي مناسب با موقعيت را بر اساس طيف گسترده اي از توانايي هاي كلامي و غيركلامي مانند نحوه بيان كلمات ، لحن ، حركت سر و دست وحالات صورت مناسب از نظر فرهنگي ، از خود بروز مي دهند.(Ang at al , 2007 , p 7)
رفتار يك فرد با هوش فرهنگي ، به طرق غير مستقيم زيادي گره خورده است. مواردي وجود دارد كه در آنها يك فرد شايد بداند و بخواهد كه از نظر فرهنگي يك رفتار مناسب را ايفا كند ، اما او چنين كاري را به علت بعضي قيد و شرط هاي عميق و شديد نمي تواند انجام دهد. پيشينه خاص تقويت رفتارييك فرد ، ارتباط محكم و قوي اي با انجام فعاليت هاي خاص او در يك محيط فرهنگي جديد دارد. در يك رويارويي بين فرهنگي ، حتي اگر يك شخص قادر باشد سرانجام يك جواب مطلوب را ارائه كند ، اين مشكل باقي مي ماند كه شايد طرف مقابل با فرهنگ متفاوت ، احساس ترديد كند و به صورت منفي واكنش نشان دهد.(Earley , 2002 , p 280)
هوش فرهنگي معني دار و ارزشمند نيست ، مگر اينكه آن دلالت بر اقداماتي كه كاملاً تمام شده اند ، داشته باشد. همانطور كه از فرهنگ رايج عامه بر مي آيد ، اعمال و كردار ، خيلي بيشتر از نيات و مقاصد ارزش دارند و اين يعني چرا هوش فرهنگي بايد شامل توانايي انجام اقدامات مورد نياز يك فرهنگ خاص باشد. بدون اقدام و عمل مناسب ، يك شخص شايد بداند چه كاري بايد انجام دهد و احساس انگيزه براي عمل كند ، اما آن براي هيچ خواهد بود.
يك اشتباه و غفلت ناگوار در بيشتر تحقيقات بر روي هوش اين است كه مولفه اقدام و عمل ، اغلب مورد بي توجهي قرار مي گيرد. از ديدگاه مديريتي ، كوته بينانه خواهد بود كه آنچه را كه مردم فكر مي كنند ، از آنچه كه انجام مي دهند ، جدا كنيم. (Tan , 2004 , p 21)
يك فرد با هوش فرهنگي بالا قادر است رفتارش را با هر زمينه فرهنگي خاص ، به صورتي مناسب تطبيق دهد. اين مطلب تقريباً با ضرب المثل قديمي ، « وقتي در رم هستي، همان كاري را بكن كه رمي ها مي كنند» توضيح داده مي شود. يكي از پيامدهاي ايفاي رفتار مناسب از نظر فرهنگي ، در راحتي و آسايش قرار دادن ديگران مي باشد. يك شخص با هوش فرهنگي بالا ، الگوها و رفتارها را ادغام مي كند و آنها را تقليد مي نمايد. تحقيقات بر روي تقليد نشان مي دهد كه تقليد موثر رفتار افراد ديگر ، حتي اگر ناخودآگاه انجام شود ، منجر به رضايت بيشتر ازتعامل مي شود. يك شخص با هوش فرهنگي بالا ، يك مقلد با استعداد است ، اگر چه چنين تقليدي شايد تا حد زيادي ، ناخودآگاه و غير ارادي باشد. اگر تقليد عمداً هم به كار برده شود ، يك نوع استراتژي شناختي و يك مداخله رفتاري را شكل مي دهد.(Earley , 2002 , p 280)
Thomas اظهار كرد اين مولفه شامل ايجاد «يك مجموعه اي از رفتار» مي باشد ، كه بواسطه آن يك فرد مي تواند بطور مناسب و مقتضي، يك استراتژي فرهنگي كه سازگار با فرهنگي خاص مي باشد را اتخاذ نمايد.Thomas به ارتباط بين مولفه هاي رفتاري و شناختي هوش فرهنگي تاكيد كرد و مفهوم «آگاهي يا توجه» را به عنوان واسطه كليدي و اصلي بين دانش و عمل مطرح كرد.(Dean , 2007 , p45)
آگاهي مفهومي است كه در بوديسم ريشه دارد و يك فرآيند ارتباطي بين دانش(شناخت) و عمل مي باشد. آگاهي به معني اتخاذ يك رويكرد كاري فعال خاص ، براي پردازش شناختي مي باشد كه شامل خلق مقوله هاي جديد در حافظه و جستجوي ديدگاه هاي چندگانه است.
آگاهي به عنوان يك جنبه از هوش فرهنگي ( در سطح خيلي توسعه يافته ) به طور همزمان دلالت دارد بر:
- آگاه شدن به فرضيات، عقايد و احساسات مان و آگاهي از ادراك انتخابي.
- درك آنچه درباره افراد ديگر آشكار و هويدا است و آگاهي از فرضيات ، گفتار و رفتارشان.
- مشاهده موقعيت از چندين چشم انداز ، يعني با يك فكر باز.
- توجه به شرايط و زمينه ، به تفسير آنچه كه اتفاق مي افتد كمك مي كند.
- ايجاد نقشه هاي ذهني جديد از شخصيت و پيش زمينه هاي فرهنگي افراد ، به ما كمك مي كند به صورت مناسب به آنها جواب دهيم.(Thomas , 2006 , pp 84-85)
آگاهي به عنوان يك استراتژي فراشناختي خاص ، كه شناخت را تنظيم مي كند ، تعريف و در نظر گرفته مي شود(Dean , 2007 , p45)
[۱]-Internal satisfaction
[۲]- Motivation Process
[۳]-Self-efficacy
[۴]-Goal Setting
[۵]- Expectancy – valuetheoryof motivation
[۶]- Expectations of success
[۷]- Value of success
[۸]- Intrinsic interest
[۹]- Enhancement
[۱۰]- Growth
[۱۱]- Cutward manifestation
[۱۲]- Outward manifestation
[۱۳]-Tone
[۱۴]-Gestures
[۱۵]-Facial expressions
7 نکته مهم درباره این فیلم های انگیزشی برتر