منابع پايان نامه مديريت و مقاله در مورد جنبه هاي فرآيندي هوش فرهنگي

۶ بازديد

فرآيند هاي مختلفي ، زيربناي هوش فرهنگي را تشكيل مي دهند. چارچوب گسترده شامل سه سطح تجزيه و تحليل(عمومي ، مياني و حوزه خاص) به همراه دانش در هر سطح كه به دو دسته عمومي و كلي تقسيم مي شود( تصريحي و رويه اي ) مي باشد. هر دو نوع دانش ، در سه سطح تجزيه و تحليل وجود دارند ، اگر چه آنها در خصوصيات كلي تفاوت دارند و به يك موقعيت و شرايط اجتماعي مربوط مي شوند.(Earley , 2002 , p 281)

 

 

 

۲-۱۸-۱- دانش تصريحي يا محتوايي

 

دانش تصريحي يا محتوايي پايه و اساس هوش فرهنگي است ، زيرا اصول درك و فهم و رمزگشايي رفتار خودمان و ديگران را تشكيل مي دهد. تشخيص وجود فرهنگ هاي ديگر و تشخيص نوع اين تفاوتها ، حاكي از فرآيندهاي  ذهني اي است كه در مركز سيستم هاي تعاريف هوش هستند. به علاوه ، ارزش هاي فرهنگي منجر به هنجارهاي تعاملي متفاوت مي شود كه افراد براي هدايت رفتار به كار مي برند. دانش و شناخت هويت ها ، ارزش ها ، نگرش ها و اَعمال فرهنگي موجب قابليت پيش بيني پذيري بيشتر و توضيحات دقيق تر مي شود. اين دانش ، درك بهتر منطق ذهني و رفتار ظاهري فرهنگ ديگر را امكانپذير مي سازد. درست همان طوري كه نقشه هاي جغرافيايي نيازمند شاخص هاي مرجع ، مانند مايل ، كيلومتر ، ارتفاع و خطوط تراز هستند ، يك نقشه فرهنگي مي تواند با بهره گرفتن از يك يا چند بُعد از گونه هاي فرهنگي كه فعلاً در دسترس هستند كشيده شود.

 

 

 

 

۲-۱۸-۲- دانش رويه اي

 

در حاليكه نقشه هاي فرهنگي ، پيش بيني زمينه هاي بالقوه شباهت و تفاوت هاي فرهنگي را امكان پذير مي سازد ، بدون شناخت فرآيندهايي كه از طريق آنها تنوع فرهنگي ، رفتار را تحت تاثير قرار مي دهد، ناقص و ناتمام مي باشد. فرهنگ رفتار را از طريق مكانيسم هاي انگيزشي و شناختي تحت تاثير قرار مي دهد. يعني اگر چه ارزشهاي فرهنگي در سطح شناختي عمل مي كنند ، اما بين مسيرهاي انگيزشي و شناختي تفاوت وجود دارد. مكانيسم هاي شناختي آنهايي هستند كه از طريق يك مسير پردازش اطلاعات روان شناسانه عصبي عمل مي كنند و مكانيسم هاي انگيزشي آنهايي هستند كه از طريق حالات هدف برتر يا نحوه و شيوه رفتار ، عمل مي كنند. اين راه ها به هم مربوط هستند ، هر چند تاثيرات متفاوتي بر اساس فرآيند هركدام ، مي تواند تعريف شود.(Thomas , 2006 , p 82)

 

دانش تصريحي و محتوايي در سطح عمومي نيازي نيست كه آموخته شود و فرآيندهاي رواني اصلي و بنيادي مانند ذخيره و بازخواني حافظه ، رمزگذاري حسي و … را منعكس مي كند. طبقه بندي ها و دسته هاي رويه اي ، شامل خصوصيات و ويژگي هايي مانند تمايز روح از بي روح ، مفاهيم كلي خوبي در مقايسه با بدي خودپنداره مي باشد. دانش سطح عمومي ، براي همه افراد عمومي و مشترك است ، چيزي نيست كه فقط از تجربه شخصي به دست آيد.

 

دانش رويه اي در سطح عمومي شامل مراحلي است كه افراد براي پردازش اطلاعات مي گذارند، مانند ذخيره خاطرات جديد يا طبقه بندي كردن اطلاعات دانش رويه اي و تصريحي سطح عمومي ، براي همه مردم وجود دارند ، اما با درجات مختلف ، يك شخص با هوش فرهنگي بالا ، ظرفيت بالاتري براي ذخيره و طبقه بندي تجارب جديد ، در مقايسه با شخصي با هوش فرهنگي پايين دارد.

 

در سطح مياني ، دانش رويه اي و تصريحي ، اطلاعات و ويژگي هايي كه خاص هر فرهنگ هستند را منعكس مي نمايند و در سطح حوزه خاص ، شرايط ، افراد ، زمان حوادث و هر آنچه كه مربوط به حوادث در آن زمان است  مورد بررسي و تجزيه و تحليل در هر دو دانش قرار مي گيرد.(Earley , 2002 , pp 281-282)

 

در كل ، جنبه هاي فرآيندي هوش فرهنگي مي تواند به بهترين وجه به فعاليت در سطوح مختلف تجزيه و تحليل و متشكل از دانش رويه اي و تصريحي ، تصور و درك شود. آنها در سه سطح فعاليت مي كنند:

 

     

  • سطح عمومي : فرآيندها و دانش براي پردازش كلي ، يك درك و تصور كلي از بشريت.
  •  

  • سطح مياني : فرآيندها و دانشي كه خاص فرهنگ است.
  •  

  • سطح خاص شرايط: فرآيندها و دانشي كه به طور خاص با زمينه و بافت ، افراد و زمان حوادث گره خورده است.(Thomas , 2006 , p 84)

 

 

 

۲-۱۹- انواع شخصيت ها در هوش فرهنگي

 

كاركنان و مديران از لحاظ قابليت درك و شناخت فرهنگ هاي بيگانه و ناآشنا و عمل متناسب با آنها ، يكسان نيستند.Earleyو Mosakowski (2004) ، بيان كردند كه افراد را با مقياس هوش فرهنگي به شش دسته مي توان تقسيم كرد يا به عبارتي شش شكل كلي و قالب هوش فرهنگي وجود دارد:(Westby , 2007 , p 11)

 

     

  • محلي ها:زماني مي تواند كاملاً مفيد و اثربخش باشد كه با افرادي با پيشينه هاي فرهنگي مشابه با خود تعامل داشته باشند ، در غير اينصورت به مشكل بر مي خورند(عباسعلي زاده و نائيجي ، ۱۳۸۶ ، ص ۲۲)
  •  

  • تحليل گران: آنها قادر هستند مجموعه اي از استراتژي ها را براي كشف قوانين و انتظارات يك فرهنگ ، بكار برند.(Westby , 2007 , p 11) رايج ترين حالت تحليل گر در كساني ديده مي شود كه ابتدا از محدوده فرهنگي بيگانه آگاه شوند و سپس در چند مرحله ، ماهيت الگوهاي كاري و نحوه تعامل با آنها را تشخيص مي دهند(عباسعلي زاده و نائيجي ، ۱۳۸۶ ، ص۲۲)
  •  

  • شهودي ها: افراد مستعدي و متكي بر شهود هستند ، به جاي اينكه بر تجزيه و تحليل سيستماتيك متكي باشند. آنها قضاوت هاي نسبتاً درستي از اولين برداشت ، احساس آنچه كه در حال اتفاق افتادن است و اينكه آنها چگونه بايد عمل و رفتار كنند ، دارند. (Westby , 2007 , p 11)
  •  

  • سفيران: در ميان مديران شركت هاي چند مليتي ، سفير شايع ترين شخصيت است. اعتماد به نفس مهمترين ويژگي هوش فرهنگي در اين افراد است. ديدگاه سفير در برخي مديران از طريق مشاهده كساني كه با بهره گيري از اين سبك موفق بوده ا ند حاصل شده است. سفير بايد براي اين كه بداند چه چيزهايي نمي داند ، به اندازه كافي فروتني داشته باشد. (عباسعلي زاده و نائيجي ، ۱۳۸۶ ، ص۲۲)
  •  

  • مقلدها: لزوماً بينش و بصيرت زيادي در مورد اهميت نشانه ها و الگوهاي فرهنگي ندارند ، اما آنها درجه بالاتري از كنترل را بر روي رفتارها و كارهايشان دارند ، كه آنها را قادر مي سازد رفتار ديگران را تقليد كنند. . (Westby , 2007 , p 11)افراد تقليدي به ميزبانان و ميهمانان آرامش خاصي منتقل مي كنند و با تقليد سريع رفتارهاي كلامي و غيركلامي طرفهاي مقابل ارتباطات را تسهيل كرده و اعتماد ايجاد مي كنند. (عباسعلي زاده و نائيجي ، ۱۳۸۶ ، ص۲۲)
  •  

  • انسان هاي آفتاب پرست مانند: سطوح بالايي از هر سه نوع هوش فرهنگي را دارا هستند. آنها شايد با يك فرد بومي از يك فرهنگ ، اشتباه گرفته شوند و شايد قادر باشند نتايجي را بدست آورند كه حتي محلي ها نمي توانند بدست بياورند و اين به دليل مهارت هاي دروني شان ، چشم اندازها و ديدگاه هاي بيروني شان مي باشد. (Westby , 2007 , p 11)

 

 

 

۲-۲۰- مقايسه هوش فرهنگي با مدل هاي ديگر هوش

 

چندين تئوري هوش وجود دارد كه رويكرد ساختار چند وجهي را استفاده مي كند. در گذشته رويكردهاي يك وجهي نسبت به هوش وجود داشت.Haward Gardner ، اين ايده و عقيده را كه جنبه هاي چندگانه براي هوش وجود دارد ارائه نمود و متدوال ساخت. او بيان كرد كه هوش هاي چند وجهي ، بعلت اصول اهميت فرهنگي و ارتباط آنها با ساختارها و كاركردهاي اصلي و زيربنايي مغزي وجود دارند. اين حركت و دورشدن از ديدگاه غالب نسبت به هوش به عنوان چيزي كه شامل يك ساختار اصلي است، در تعدادي از كارهاي محققان ديگر نيز منعكس شده است.(Earley , 2002 , p 283)

 

 

از آنجا كه پايه ي هوش فرهنگي در تئوري هوش چند وجهي، گذاشته شده است، هوش فرهنگي همانند و در عين حال متفاوت از بقيه ي اشكال هوش مي باشد. در اينجا سه نوع از هوش بررسي شده و شباهت و تفاوت آنها با هوش فرهنگي بيان مي شود:۱- هوش عمومي،۲- هوش اجتماعي، ۳- هوش عاطفي

 

 

 

۲-۲۰-۱-  هوش عمومي يا ضريب هوشي:

 

بر توانايي هاي شناختي متمركز است و خاص نوع مشخصي از شرايط نيست، مانند موقعيت هاي متفاوت از نظر فرهنگي، شامل جنبه هاي انگيزشي و رفتاري هوش نيست.(p 8  , ۲۰۰۷ , Ang el al)

 

 

 

۲-۲۰-۲- هوش اجتماعي:

 

به توانايي يك شخص براي سازگاري و تعامل با ديگران به يك سبك و روش مؤثر اشاره دارد. هوش اجتماعي شامل شناخت موضوعات اجتماعي، آسودگي و راحتي با ديگران، همدلي با ديگران و… است.

 

(p 284, 2002,Earley)

 

اما بايد توجه داشت كه مهارت هاي اجتماعي كه در يك كشور ياد گرفته مي شوند و پذيرفته مي شوند، شايد در فرهنگي ديگر با قوانين متفاوت براي تعامل اجتماعي، مؤثر و يا حتي ناراحت كننده باشند.(p 80, 2006, Thomas)

 

Brislin  و ديگران (۲۰۰۶ )، هوش فرهنگي را با يك نوع از «هوش اجتماعي سطح بالاتر» قابل قياس مي دانند، زيرا هوش فرهنگي به فرد اجازه مي دهد كه از نظر اجتماعي در موقعيت ها و شرايط فرهنگي چندگانه و متنوع مؤثر باشد. اما، Brislin و ديگران اظهار مي كنند كه هوش فرهنگي احتمالاً متفاوت از اشكال ديگر هوش اجتماعي مي باشد، زيرا كه هوش فرهنگي شامل دو توانايي و قابليت كليدي در موقعيت هاي فرهنگي مبهم و پيچيده است: پذيرش بي نظمي و به تأخير انداختن قضاوت و داوري، تركيب اين دو توانايي، از لحاظ عملكردي براي جستجوي الگوهايي كه مي توانند بطور قياسي در دستيابي به يك ديدگاه فرهنگي گسترده تر مفيد باشند، با اهميت است. (p 41، ۲۰۰۷، Dean)

 

 

 

۲-۲۰-۳- هوش عاطفي:

 

شامل توانايي شناسايي و ابراز احساسات مي باشد و مانند هوش فرهنگي، از هوش ذهني و آكادميكي فراتر مي رود.(p 80 , 2006, Thomas)

 

بنابراين هوش عاطفي متفاوت از هوش فرهنگي است، زيرا متمركز بر توانايي كلي براي درك و اداره احساسات، بدون در نظر گرفتن زمينه فرهنگي است، با توجه به اينكه، علايم احساسي به طور نمادين ايجاد مي شوند و به لحاظ تاريخي در داخل فرهنگ پخش مي شوند، توانايي رمزگذاري ورمزگشايي احساسات در فرهنگ خودي، به طور خودكار قابل انتقال به فرهنگ هاي ناشناخته نيستند. بنابراين، فردي با هوش عاطفي بالا دريك شرايط فرهنگي خاس، شايد به لحاظ احساسي و عاطفي، در فرهنگ ديگر با هوش نباشند، ( p 9, 2007, Ang el al)

 

هوش فرهنگي با هوش عاطفي در ارتباط است، اما در جايي كه ديگر هوش عاطفي به كار نمي آيد، اتحاد مي شود. Earley  وMosakowski، تعيين كردند. كه يك عنصر اصلي كه در هوش عاطفي و فرهنگي مشترك است،گرايش و ميل باطني به معوق گذاشتن قضاوت و تفكر قبل از عمل مي باشد.(p 40، ۲۰۰۷، Lugo)

 

بنابراين، هوش عاطفي و اجتماعي، محصولات و ساخته هاي فرهنگي هستند كه در آن ايجاد شده اند و به وسيله ي آن محدود مي شوند. ( p 80, 2006, Thomas)، برعكس هوش فرهنگي، رها از فرهنگ است و اشاره به مجموعه اي كلي و همه جانبه از توانايي ها دارد كه مربوط به موقعيت هايي است كه با تنوع فرهنگي توصيف مي شوند. (p 9, 2007, Ang el al) بر خلاف اشكال ديگر هوش، كه در نقطه تقاطع فرهنگ ها، تنزل پيدا مي كنند، هوش فرهنگي شكاف موجود در انتقال مفاهيم را از يك فرهنگ به فرهنگ ديگر، از ميان بر مي دارد.(p 41, 2007, Dean)

 

 

 

۲-۲۱- مراحل ايجاد و تكامل هوش فرهنگي

 

همانند ديگر اشكال چند وجهي هوش، بر روي پيوستاري كه در طول زمان ايجاد و توسعه مي يابد، وجود دارد. توسعه و بهبود ممكن است تا حدودي آرام باشد و اگرچه تجارب مهم مانند زندگي و كار در خارج شايد اين توسعه را تسهيل كند، غير محتمل به نظر مي رسد كه تغييرات فوق العاده و چشمگير در ميزان هوش فرهنگي در چارچوب هاي زماني كوتاه مدت، مشاهده شود به علاوه اين بهبود به عنوان يك فرآيند خطي در نظر گرفته نمي شودف بلكه فرآيندي است كه نيازمند تحصيل دانش و شناخت جديد، چشم اندازهاي جايگزين و انطباق وتحليل اين دانش به توانايي رفتاري مي باشد.

 

اگر پذيرفته شود كه هوش فرهنگي، درطول زمان از طريق تعاملات بين فرهنگي آموخته مي شود، مي توان در نظر گرفت كه افراد مراحل مختلف توسعه در سطوح هوش فرهنگي را پشت سر مي گذرانند. در ادامه، يك مفهوم سازي از اين مراحل، بر اساس مدل هايي از روان شناسي بهبود، ارائه مي شود.(p 89, 2006, Thomas)

 

 

 

۲-۲۱-۱- فعال سازي مجدد محرك هاي بيروني

 

يك نقطه شروع، دنبال كردن و پيروي از قوانين و هنجارهاي فرهنگي خود فرد مي باشد. اين مرحله، حاكي از اين است كه افراد علاقه ي بسيار كمي براي در معرض فرهنگ هاي ديگر قرار گرفتن، دارند. افراد كوته بين و بسته، حتي تشخيص نمي دهند كه تفاوت هاي فرهنگي وجود دارند. اگر آنها اين تفاوت ها را تشخيص هم دهند، آنها را نامعقول و غير منطقي در نظرمي گيرند. افراد در اين مرحله، چيزهايي از اين دست مي گويند، من تفاوت ها را نمي بينم «و» من با همه به يك صورت مشابه رفتار مي كنم, (p 7, Inkson & Thomas)

 

۲-۲۱-۲- شناسايي هنجارها و انگيزه هاي فرهنگي ديگر به منظور يادگيري بيشتر در مورد آنها

 

تجربه و آگاهي، يك شناخت تازه و نو از آميخته ي چند فرهنگي كه ما را احاطه كرده است، فراهم مي كند. يك حس تشديد شده ازآگاهي، گاهي اوقات مقدار قابل توجهي از اطلاعات جديد را ارائه مي كند. كنجكاوي تحريك مي شود و افراد مي خواهند كه بيشتر ياد بگيرند. افراد در اين مرحله اغلب كوشش مي كنند، پيچيدگي محيط فرهنگي را بررسي كنند. آنها در جستجوي قوانين ساده براي هدايت رفتارهايشان هستند.(p91, 2006, Thomas)

 

۲-۲۱-۳- تطبيق هنجارها و قوانين فرهنگي ديگر در ذهن خود فرد

 

درك عميق تر تنوع فرهنگي، در اين مرحله آغاز مي شود. هنجارها و قوانين جوامع مختلف، در زمينه و شرايط خودشان به نظر قابل درك و حتي منطقي مي آيد. شناخت پاسخ ها و عكس العمل هاي رفتاري مناسب به شرايط فرهنگي مختلف، گسترش و توسعه پيدا مي كنند؛ هرچند، فقط علائم كمابيش واضح و آشكار مورد توجه قرار مي گيرند و رفتار تطبيقي تلاش هاي زيادي را با خود به همراه دارد و اغلب دشوار است. افراد در اين مرحله در موقعيت هاي فرهنگي مختلف مي دانند چه چيزي بگويند و چه كاري انجام دهند.هرچند، آنها محورند درباره ي آن فكر كنند و رفتار تطبيقي چيزي ساده به نظر نمي رسد. (p, 2005, Inkson & Thomas)

 

۲-۲۱-۴- تحليل هنجارهاي فرهنگي مختلف به رفتارهاي جايگزين

 

در اين مرحله، تطبيق و تعديل شرايط و موقعيت مختلف ديگر به تلاش زيادي نياز ندارد. افراد مجموعه و مخزني از رفتارها را ايجاد مي كنند كه مي توانند از بين آنها، با توجه به شرايط فرهنگي خاص، انتخاب كنند. آنها فعالانه رفتار جديد را آزمايش مي كنند آنها در چندين فرهنگ مختلف، تقريباً به راحتي و به سهولت و يا استرس نه چندان بيشتر از وقتي كه در فرهنگ خود بودند، عمل و فعاليت مي نمايند. اعضاي فرهنگ هاي ديگر آنها را به عنوان كساني كه از نظر فرهنگي مطلع هستند و در هنگام تعامل با آنها احساس راحتي مي كنند، مي پذيرند.( p91, 2006, Thomas)

 

۲-۲۱-۵- پيشتازي در رفتار فرهنگي از طريق تشخيص علايم و نشانه هاي متغير كه ديگران درك نمي كنند.

 

افرادي كه از نظر فرهنگي، هوش بالايي دارند، داراي اين توانايي هستند كه تفاوت هاي زمينه هاي فرهنگي را ( از طريق آزمايش حالت هاي دروني و علايم بيروني) گاهي اوقات حتي قبل از افراد فرهنگ هاي ديگر احساس كنند. آنها آنقدر با تفاوت هاي جزئي تعاملات بين فرهنگي هماهنگ هستند كه تقريباً به صورت اتوماتيك و ناخود آگاه، رفتارهايشان را در جهت پيش بيني اين تغييرات وتسهيل تعاملات بهتر بين فرهنگي در ميان ديگران، تعديل و تنظيم مي كنند، به نظر مي رسد آنها به طور شهودي مي دانند چه رفتارهايي مورد نياز است و چگونه به صورت مؤثر و كارآمد آن رفتارها را به اجرا در بياورند. افراد در اين مرحله از بهبود و توسعه، تا حدي نادر و كمياب هستند؛ هر چند اين سطحي از هوش فرهنگي است كه همه شايد آرزوي آنرا دارند. (p 8, 2005, Inkson & Thomas)

 

سير تكامل هوش فرهنگي در شكل ۲-۳ نشان داده شده است.

 

 

 

[۱]-Declarativeknowledge

 

[۲]- Decoding

 

[۳]- Different  interaction Norms

 

[۴]- Proceduralknowledge

 

[۵]- Cognitiveandmotivationalmechanisms

 

[۶]- Neuropsychological information – Processing

 

[۷]- Sensory encoding

 

[۸]- Provincials

 

[۹]- Analysts

 

[۱۰]-Naturals

 

[۱۱]- Ambassadors

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.