توانمندسازي از ديدگاه رابطهاي(چند بعدي)
در منابع علميمربوط، اين رويكرد، فرايند بالا به پايين و ماشيني تعريف ميگردد كه قدرت فرد و وابستگي محض او را در ارتباط با ديگران نشان ميدهد (اسپريتزر، ۴:۱۹۹۶).
بر اساس اين ديدگاه بكارگيري فرايندهاي جديد و توزيع قدرت، باعث توانمندسازي افراد ميگردد. در حقيقت توانمندسازي به معناي دادن قدرت و يا اختيار ( معنوي يا قانوني) است و مستلزم بررسي نقش مديران و رهبران هم قبل از توانمندسازي و هم بعد از آن است. چرا كه آنها تاثير بسيار زياد و اجتناب ناپذيري بر ادراك روانشناختي كاركنان از توانمندسازي دارند و نقشهاي مهم و متفاوتي اعم از ايجاد هدف مشترك، ارتقاي احساس كاركنان در مورد توانمنديشان، تاكيد بر تلاشهاي كاركنان و ستايش از نقش آنان در مساعدت در نيل به اهداف سازماني، و تمركز بر راهبردهايي كه خودگرداني و استقلال گروهي را در تصميمگيريها تشويق نمايند، ايفا ميكنند (حرآبادي فراهاني، ۱۳۸۴).
از اين ديدگاه توانمندسازي فرايندي است كه از طريق آن يك رهبر يا مدير سعي در تقسيم قدرت خود در بين زير دستانش دارد (كانگر و كاننگو، ۱۹۹۸). براي مثال، باروييك، بلاك و پيترز، توانمندسازي را فرايند تقسيم قدرت در بين افراد سازمان تعريف كردهاند (هرنكول و ديگران، ۳۷۵:۱۹۹۹).

به باور شوول و همكارانش توانمندسازي عبارت است از اعطاي اختيارات بيشتر به كاركنان براي اتخاذ تصميمات لازم، بدون آنكه در ابتدا به تاييد مقامات بالاتر سازمان برسد (شول و ديگران، ۲۱۳:۱۹۹۳).
در همين راستا هارادي ميگويد توانمندسازي “ابزاري است براي بازگذاشتن دست كاركنان، به گونهاي كه آنان بتوانند براي انجام دادن آنچه فكر ميكنند بهترين است، بدون ترس از اينكه روسايشان آن را رد ميكنند، از آزادي عمل لازم برخوردار گردند” (كوركوندا و ديگران، ۳۳:۱۹۹۳).
۲-۱-۴-۷٫ توانمندسازي از ديدگاه روانشناختي
نظريهپردازان اين رويكرد، كه در راس آنان توماس و ولتهاوس قرار دارند، معتقدند توانمندسازي موضوعي چند وجهي است و نميتوان صرفا بر پايه يك مفهوم خاص به بررسي آن پرداخت. به باور آنان توانمندسازي فرايند افزايش انگيزش دروني وظايف واگذار شده به كاركنان است و در يك مجموعه از ويژگيهاي شناختي زير متجلي ميگردد:
– موثر بودن[۲] : وظيفهاي داراي ويژگي موثر بودن است كه فرد آن را منشا اثر در جهت دستيابي به اهداف وظيفهاي تلقي كند. به عبارت ديگر، فرد بايد به اين باور برسد كه با انجام دادن وظايف شغلياش ميتواند نقش مهميدر جهت تحقق اهداف تعيين شده داشته باشد.
– شايستگي[۳]: شايستگي يا كفايت نفس عبارت است از باور فرد به قابليتهايش براي انجام دادن موفقيتآميز وظايف واگذار شده. اگر وظيفه به گونهاي باشد كه فرد بتواند فعاليتهاي وظيفهاي اش را با مهارت به انجام رساند، بر احساس او از كفايت خود، تاثير مثبت بر جاي خواهد گذاشت.
– معنيداري[۴]: اين شناخت به ارزش يك هدف كاري بر مبناي مطلوبها و استانداردهاي فرد اشاره دارد. اگر فرد وظيفهاي را كه انجام ميدهد “باارزش” تلقي كند، آن وظيفه داراي ويژگي معناداري است.
– حق انتخاب[۵]: اين وظيفه به آزادي عمل شاغلان در تعيين فعاليتهاي لازم براي انجام دادن وظايف شغلياشاره دارد (توماس و ولتهوس، ۱۹۹۰).
همچنين توماس و ولتهاوس شش متغير كليدي كه اين حالات شناختي را تحت تاثير قرار ميدهند، مورد بررسي قرار داده اند. اين شش متغير كليدي عبارتند از: حوادث محيطي، ارزيابيهاي شغلي، ارزيابيهاي عمومي، سبكهاي تفسيري افراد، رفتارها و مداخلات (توماس و ولتهوس، ۶۷۵:۱۹۹۰).
اين رويكرد بر ادراك كاركنان از توانمندسازي تمركز ميكند و چگونگي درك زيردستان و كاركنان را از توانمندسازي مورد بررسي قرار ميدهد. طبق اين رويكرد توزيع قدرت لزوما به توانمندشدن كاركنان منجر نميگردد چرا كه ممكن است كه كاركنان چنين تصوري را نداشته باشند. اين پيش فرضها موجب ميشود اين رويكرد به يك فرايند ارگانيك يا نظام يافته و پايين به بالا تبديل گردد. بر اساس اين رويكرد، سه بعد اساسي راجع به قدرت كه زيربناي فرايند توانمندسازي را تشكيل ميدهند وجود دارد:
– كنترل درك شده ( تمايل دروني نفوذ و كنترل ديگران)
– شايستگي درك شده (اعتقاد افراد متبني بر خود- كارآمدي براي استفاده از منابع شهودي و انگيزشي و يا اقدامات عملي مورد نياز براي برآورده ساختن الزامات محيطي).
– درونيسازي هدف ( به منزله يك عنصر انرژي بخش كه ميتواند يك هدف، دليل، ارزش و يا برنامهاي پرمعني باشد). از اين منظر توانمندسازي به معناي قدرت بخشيدن يا توانايي دادن[۶] است (هانولد، ۱۹۹۷).
۲-۱-۵٫ توانمندسازي روانشناختي
توانمندسازي منابع انساني به عنوان يك رويكرد نوين انگيزش دروني شغل به معني آزاد كردن نيروهاي دروني كاركنان و همچنين فراهم كردن بسترها و به وجود آوردن فرصتها براي شكوفايي استعدادها، تواناييها، و شايستگيهاي افراد ميباشد. علاوه بر اين باعث ميشود كه كاركنان نسبت به شغل و سازمان خود نگرش مثبتي داشته باشند. توانمندسازي با تغيير در باورها، افكار و طرز تلقيهاي كاركنان شروع ميشود. بدين معني كه آنان بايد به اين باور برسند كه توانايي و شايستگي لازم براي انجام وظايف را به طور موفقيتآميزي داشته و احساس كنند كه توانايي تاثيرگذاري و كنترل بر نتايج شغلي را دارند. احساس كنند كه اهداف شغلي معنيدار و ارزشمندي را دنبال ميكنند و باور داشته باشند كه با آنان صادقانه و منصفانه رفتار ميشود و اين يعني همان احساس توانمندي (عبدالهي و نوه ابراهيم، ۴۷:۱۳۸۵).
۲-۱-۶٫ الگوي نظري مورد استفاده توانمندسازي روانشناختي در اين پژوهش
الگوي مورد استفاده در اين پژوهش برگرفته از رساله دكتري عبداللهي (۱۳۸۵) با عنوان ” طراحي الگوي توانمندسازي روانشناختي كارشناسان حوزه ستادي وزارت علوم، تحقيقات و فناوري” ميباشد. عبداللهي در اين پژوهش ابعاد توانمندسازي روانشناختي را به عنوان يك سازه شامل چهار بعد ميداند كه شامل: شايستگي، موثر بودن، معنيداري و اعتماد ميباشد.
توانمندسازي روانشناختي يك مفهوم چند بعدي است. چند بعدي بودن توانمندسازي روانشناختي، با مطالعات نظري وتن و كمرون (۱۹۹۸)، توماس و ولتهوس (۱۹۹۰)، فوتر و فوتلر (۱۹۹۵) و مطالعات پژوهشي اسپريتزر (۱۹۹۶)، شلتون (۲۰۰۲) و سيگنال و گارنر(۲۰۰۰) هماهنگ ميباشد.
همچنين عوامل مرتبط يا تاثيرگذار بر توانمندسازي روانشناختي سه دسته هستند:
- راهبردهاي مديريتي شامل متغيرهاي: تفويض اختيار، فراهم نمودن اطلاعات، تشكيل گروه، مديريت مشاركتي و دادن استقلال و آزادي عمل به كاركنان.
- شرايط سازماني شامل متغيرهاي: داشتن اهداف روشن، نظام پاداشدهي، دسترسي كاركنان به منابع و ساختار سازماني.
- منابع خودكارآمدي شامل متغيرهاي: الگو سازي، برانگيختگي هيجاني و حمايتهاي اجتماعي و رواني كه در شكل ۱-۲ نيز به آن اشاره شده است:

شكل ۲-۱٫الگوي توانمندسازي روانشناختي نيروي انساني (اقتباس از عبداللهي، ۱۵۱:۱۳۸۵)
بنابراين آنچه در اين پژوهش مدنظر است، بررسي وضعيت هريك از اين عوامل و سپس بررسي رابطه عوامل سهگانه با توانمندسازي روانشناختي كتابداران ميباشد.
۲-۱-۷٫ابعاد توانمندسازي روانشناختي
۲-۱-۷-۱٫شايستگي: شايستگي به درجهاي كه يك فرد ميتواند وظايف شغلي را با مهارت انجام دهد اشاره دارد (توماس و ولتهوس، ۱۹۹۰).
در ادبيات روانشناسي اين مفهوم به نظريه شناخت اجتماعي آلبرت باندورا (۱۹۹۷) و مفاهيم خودكارآمدي، تسلط شخصي و انتظار تلاش عملكرد برميگردد. در واقع افراد توانمند احساس شايستگي دارند و باور دارند كه قابليتها و تواناييهاي لازم براي انجام موفقيتآميز وظايف را دارند. باندورا مطرح ميكند كه خودكارآمدي پايين موجب ميشود كه افراد از موقعيتهايي كه نيازمند مهارتهاي مناسب باشد، اجتناب كنند. رفتارهاي اجتنابي به نوبه خود مانع از روبرو شدن فرد با ترسها و ايجاد و بهبود شايستگيها ميشوند (باندورا، ۱۹۹۷).
وتن و كمرون(۱۹۹۸) نيزاعتقاد دارند كه افراد توانمند نه تنها احساس شايستگي، بلكه احساس اطمينان ميكنند و ميتوانند وظايف را بطور موثر انجام دهند. بعضي از نويسندگان بر اين باورند كه اين ويژگي، مهمترين عنصر توانمندسازي است. زيرا داشتن احساس خودكارآمدي است كه تعيين ميكند آيا افراد براي انجام دادن كاري دشوار خواهند كوشيد و پشتكار خواهند داشت يا خير. وقتي افراد خود را واجد شايستگي براي اداره كردن موقعيتهايي بدانند كه ممكن است براي آنان تهديد كننده خواهد بود، درگير فعاليت ميشوند و با اطمينان رفتار ميكنند (باندورا، ۱۹۹۷ و ۲۰۰۰).
۲-۱-۷-۲٫موثر بودن: موثر بودن يا به قول وتن و كمرون (۱۹۹۸) پذيرفتن شخصي درجهاي است كه فرد ميتواند بر نتايج و پيامدهاي راهبردي، اداري و عملياتي شغل اثر بگذارد و در واقع همان تاثيرگذاري كارمندان بر روند شغلشان (اسپريتزر، ۱۹۹۵). اين بعد به درجهاي اشاره دارد كه رفتار فرد در اجزاي اهداف شغلي متفاوت ديده شود، بدين معني كه نتايج مورد انتظار در محيط شغلي بدست آمده است (توماس و ولتهوس،۱۹۹۰). وتن و كمرون (۱۹۹۸) معتقدند كه افراد توانا احساس كنترل شخصي بر نتايج دارند. آنان باور دارند كه ميتوانند با تحت تاثير قراردادن محيطي كه در آن كار ميكنند يا نتايجي كه توليد ميشوند، تغيير ايجاد كنند. بنابراين احساس داشتن كنترل بر نتايج به ادراك تاثيرگذاري اشاره دارد (وتن و كمرون، ۱۹۹۸).
افراد توانا باور دارند كه موانع محيط بيروني، فعاليتهاي آنان را كنترل نميكند، بلكه خود ميتوانند آن موانع را كنترل كنند. آنان احساس “كنترل فعال[۱۲]” دارند. بدين معني كه محيط را با خواستههاي خود همسو ميكنند، بر خلاف “كنترل منفعل[۱۳]” كه خواستههاي افراد با تقاضاي محيط همسو ميشود. افرادي كه داراي احساس پذيرش نتيجه شخصي هستند، ميكوشند به جاي رفتار واكنشي در مقابل محيط، تسلط خود را بر آنچه ميبينند، حفظ كنند (توماس و ولتهوس، ۱۹۹۰)
۲-۱-۷-۳٫ احساس معنيدار بودن: معنيداربودن فرصتي است كه افراد احساس كنند اهداف شغلي مهم و با ارزشي را دنبال ميكنند، بدين معني است كه احساس ميكنند در جادهاي حركت ميكنند كه وقت و نيروي آنان با ارزش است (اپلبام وهانگر[۱۴]، ۱۹۹۸).
بامعنيبودن يعني با ارزش بودن اهداف شغلي، و علاقه دروني شخص به شغل(توماس و ولتهوس، ۱۹۹۰). با معنيدار بودن به تناسب بين الزامات كاري با باورها، ارزشها و رفتارها اشاره دارد (اسپريتزر، ۱۹۹۵).
پژوهش درباره معنيدار بودن شغل حاكي از اين است كه درجه پايين معنيداري شغل به بي علاقگي و احساس جدايي از شغل منجر ميشود و در مقابل با معنيبودن بالا به تعهد، مشاركت و تمركز انرژي ختم ميشود (توماس و ولتهوس، ۱۹۹۰).
افراد به هنگام اشتغال به كاري كه احساس ميكنند معنيدار است، بيشتر به آن متعهد و درگير ميشوند و در پيگيري اهداف مطلوب، پشتكار بيشتري نشان ميدهند و نسبت به زماني كه احساس معنيدار بودن شغل پايين است، نيروي زيادتري براي آن كار متمركز ميكنند. همچنين افرادي كه با احساس معنيداربودن شغل توانمند شدهاند، نوآورتر، برردههاي بالاترتاثيرگذارتر و شخصا كاراتر از كساني هستند كه از لحاظ معنيدار بودن شغل، امتيازات پايين تري دارند (دسي و ريان[۱۵]، ۱۹۸۹).
۲-۱-۷-۴٫ اعتماد: اعتماد به روابط بين فرادستان و زيردستان (اعتماد مدير به كارمند و بالعكس) اشاره دارد. اعتماد به علاقهمندي، شايستگي، گشودگي و اطمينان به ديگران مربوط ميشود (ميشرا و اسپريتزر، ۱۹۹۷).
اعتماد همچنين، بطور ضمني دلالت بر اين دارد كه افراد خود را در يك موقعيت آسيبپذير قرار ميدهند. در نتيجه افراد توانمند ايمان دارند كه در نهايت هيچ آسيبي در نتيجه آن اعتماد، متوجه آنان نخواهد شد. تحقيقات در مورد اعتماد نشان داده اند افرادي كه به ديگران اعتماد ميكنند، آمادگي بيشتري دارند تا صداقت و صميميت را جانشين تظاهر سازند. آنان بيشتر مستعد صراحت، صداقت و سازگاري هستند تا فريبكاري و ظاهر بيني. آنان همچنين، بيشتر پژوهش گرا، خود مختار، خودباور و مشتاق به يادگيري هستند. براي روابط متقابل، ظرفيت بيشتري دارند و در گروهها در مقايسه با افراد با اعتماد پايين، درجه بالاتري از همكاري و خطر پذيري را نشان ميدهند. افراد داراي اعتماد، به ديگران بيشتر علاقه دارند و تلاش ميكنند تا عضو موثري از گروه باشند. آنان همچنين، در ارتباطات خود صادق تر، و براي گوش دادن با دقت به ديگران، تواناترند. آنان نسبت به افراد با سطوح پايين اعتماد، در برابر تغيير كمتر مقاومت ميكنند و براي انطباق با ضربههاي رواني غير منتظره تواناترند (وتن و كمرون، ۱۹۹۸).
[۱] Multi-dimension
[۲] Impact
[۳] Competency
[۴] Meaning
[۵] Choice
[۶] Enableling
[۷] Social Cognetive Theory
[۸] Albert Bandura
[۹] Personal Mastery
[۱۰] Effort – Performance Expectancy
[۱۱] Personal Consequence
[۱۲] Active control
[۱۳] Passive control
[۱۴] Appelbeum & Hanger
[۱۵] Deci & Ryan
قبل از انتخاب سنگ ساختماني حتما اين مقاله را بخوانيد
پايان نامه مديريت : بررسي اثرات بانكداري الكترونيك در دولت الكترونيك
پايان نامه دلايل عدم استقبال مشتريان از سرويس هاي بانكداري الكترونيك
ضرورت توجه به كيفيت خدمات
پايان نامه مديريت با موضوع انواع پرداخت هاي الكترونيكي
تاريخچه بانكداري الكترونيك در ايران
روانشناسی کودکان 5 تا 8 ساله
اگر کودک 5 تا 8 ساله ای دارید، در این مطلب با ما همراه شوید چون در اینجا نکات مفیدی در مورد رشد زبان و توسعه ی مهارت های کلامی و غیر کلامی این کودکان آورده شده است. در انتهای مطلب نیز زمان مراجعه به پزشک و چند نکته ی مفید برای والدین آورده شده است که با استفاده از آنها می توانید به پیشرفت فرزند 5 تا 8 ساله ی خود کمک کنید.بهترین روانپزشکان تهران
نکات کلیدی