دانلود مقاله و پايان نامه : نظريه هاي مربوط به هيجان

۹ بازديد

 

 

تحليل حالت آگاهي به هنگام هيجان دو نظريه به دنبال آورده است كه هر يك از آنها جنبه ي خاصي را مورد توجه قرار ني دهد. يكي از اين نظريه ها كه به هر بارت فيلسوف آلماني نسبت داده مي شود روي واقعيت هاي ذهني تكيه مي كند؛ يعني ادراك موقعيت هيجان زا را عامل اصلي توليد هيجان مي داند. بدين ترتيب كه ارگانيسم موقعيت را مناسب و موزون درك مي كند و در نتيجه هيجان شادي به او دست مي دهد يا بر عكس موقعيت را نامناسب و ناهمگون درك مي كند و به دنبال آن غمگين يا خشمگين مي شود(كالات ،۱۳۸۸).

 

بديهي است كه آگاهي از موقعيت و ادراك آن در توليد هيجان نقش مهمي دارد اما خود هيجان نيست. ممكن است يك فرد موقعيت هاي مختلف را به صور كامل درك كند و روابط آنها نيز برايش روشن باشد اما هيچ هيجاني احساس نكند. دونفر هر دو خطر يك موقعيت را درك مي كنند( مثلا هر دو مي دانند كه بمباران شهر با هواپيماهاي دشمن خطرناك است) اما يكي ميترسد و ديگري خونسردي خود را حفظ مي كند. نظريه ادراك موقعيت هيجان زا كه به نظريه عقل گرا نيز مشهور است، اين تفاوت را تبيين نمي كند.

 

 

در مخالفت با نظريه بالا مي توان هيجانها ي بدون موضوع را نيز عنوان كرد. گاهي انسان احساس شادي يا غم مي كند كسل يا خشمگين مي شود بدون آنكه علت آن را بداند. علت اين حالت ها در اغلب موارد ريشه ي فيزيولژيك دارد. در اختلال هاي ادواري(مثل مانيك-دپرسيو) بيمار به طور ادواري زماني شاد و زماني غمگين است بدون آن كه براي او علت شناخته شده اي وجود داشته باشد. بيماري كه در حالت ماني است، به كمك هيچ حادثه يا انديشه ي بدي اندوهگين نمي شود. بيماري هم كه دوره دپرسيون را طي مي كند با هيچ واقعه ي خوشحال كننده اي از غم خود رهايي نمي يابد(كلارك ، بك وآفورد،۱۹۹۹).

 

نظريه ديگر بر عكس  روي پديده هاي فيزيولوژيك هيجان تاكيد دارد. ابتدا دكارت اين نظريه را عنوان كرده بعد جيمز و لانگه با دقت و صراحت بيشتري آن را گسترش داده اند. اين نظريه به جاي آنكه هيجان را علت پديده هاي عضوي بداند پديده هاي عضوي را علتهاي هيجان مي داند. طبق اين نظريه كه بيشتر به نظريه جيمز- لانگه معروف است. هيجان عبارت از ادراك اختلالهاي عضوي است. بر اساس اين نظريه نبايد گفت: « من يك سگ هار مي بينم چون ميترسم در نتيجه مي لرزم» بلكه بايد گفت: « من يك سگ هار مي بينم، چون مي لرزم در نتيجه مي ترسم» ترسيدن، يعني لرزش، رنگ پريدگي و فرار خود را درك كردن. هيجان وجود نخواهد داشت مگر اين كه ما ضربان سريع قلب، عرق سرد، فلج شدن اعضاي خود و …  را درك كنيم. بنا به گفته ي وليام جيمز، هيجان خارج از جسم وجود ندارد. در مورد اين نظريه ايراد هاي متفاوتي عنوان شده است كه در زير به برخي از آنها اشاره مي شود:

 

الف- اگر اين نظريه درست باشد يعني آگاهي از پديده هاي فيزيولژيك موجب هيجان شود در آن صورت اراده ي انسا نبايد بتواند با توقف واكنش هاي فيزيولوژيك هيجان را از بين ببرد. بدين صورت كه مثلا براي حذف هيجان خشم كافي باشد كه فرد خشمگين نگرش آرام و خونسرد اتخاذ كند. حتي بر عكس اراده بايد بتواند بدون علت و تنها با تقليد يك نگرش مناسب هيجان به وجود آورد. مثلا انسان تنها با گره كردن مشت بلند كردن صدا يا به ساييدن دندانهاي خود و … خشمگين شود(كلارك ، بك وآفورد،۱۹۹۹).

 

ايراد بالا نمي تواند قطعي باشد زيرا قدرت اراده روي واكنشهاي عضوي هيجان بسيار محدود است. اراده نمي تواند روي واكنش هاي دورني و همچنين روي حركت بازتابي موثر واقع شود. اراده مي تواند اثر غير مستقيم داشته باشد، بدين ترتيب كه فرد دقت خود را روي يك موقعيت هيجان زا جلب كند و هيجاني شود، درست مثل زماني كه به يك خطر يا يك بي حرمتي مي افتد و به دنبال آن سفيد يا سرخ مي شود.

 

برخي از هنرپيشه ها ادعا مي كنند كه هيجان هاي نقش خود را احساس مي كنند. آيا اين احساس به  اين علت است كه آنها نگرش مربوط به آن هيجان را تقليد مي كنند يا به اين علت كه موقعيت هيجان زا را به شدت خيالبافي مي كنند؟ تلاش براي جلوگيري از برخي جلوه هاي هيجان(مثل اشك ها و نشانه هاي بيروني خشم) مي تواند به نتيجه برسد، اما اين كار در اثر پديده هايي مثل ضربان قلب، گرفتگي گلو كه اغلب هيجان را طولاني مي كنند، آشكار مي شود.

 

ب – همه ي دگرگوني هايي كه به هنگام هيجان مشاهده مي شود به طور جداگانه يا همراه با ساير دگرگوني ها در حالتهاي بدون هيجان نيز يافت مي شود. مثلا وقتي ميترسيم، مي لرزيم و رنگ پريده مي شويم. اين حالتها را زماني هم كه سردمان هست نشان مي دهيم. لرزش و عرق سرد به هنگام تب هم ديده مي شود و هيچ ارزش هيجاني ندارد. به هنگام ترس يا خشم، قلب سريعتر مي زند، درست مثل زماني كه در مسابقات دو شركت مي كرده ايم يا به مقدار زيادي قهوه نوشيده ايم. بنابراين آگاهي از دگرگونيهاي فيزيولوژيك هميشه نمي تواند مولد هيجان باشد.

 

ج- در اين مورد آزمايش هايي روي حيوانات انجام گرفته است. در اين آزمايشها بخش نخاع گردني و تعدادي از اعصاب جمجمه اي (اعصب ريوي وشكمي) مغز را از اعضاي دروني جدا كرده، در نتيجه هر نوع ادراك از حالات اين اعضا را از بين برده اند. بنابراين اين حيوانات نمي بايستي هيجاني مي شدند، زيرا نمي توانستند از دگرگونيهاي عضوي خود آگاهي يابند. با وجود اين، آنها باز هم به كمك ابزارهايي كه برايشان باقي مانده بود(حركات چهره)، حالتهاي ترس و خشم نشان داده اند. نتيجه اينكه نظريه ي جيمز – لانگه نمي تواند هيجان را بطور كامل تبيين كند(خداپناهي،۱۳۸۵).

 

نظريه جيمز – لانگه، بيشتر از طرف والتر كنون مورد انتقاد قرار گرفت است. از نظر كنون، تالاموس كه بخشي از هسته ي مياني مغز است، در ايجاد هيجان نقش مهمي دارد. كنون معتقد بود كه پاسخ تالاموس در برابر محركهاي هيجان انگيز به اين صورت است كه به طور همزمان تكانشهايي به مغز و ساير قسمتهاي بدن مي فرستد. بنابراين احساس هيجان نتيجه ي برانگيختگي همزمان كرتكس و دستگاه عصبي سمپاتيك است. طبق اين نظريه كه بارد گسترش داده و در نتيجه به نظريه كنون – بارد معروف شده است، تغييرات بدني و احساس هيجان به طور همزمان رخ مي دهد. تحقيقات بعدي نشان داد كه هيجان بيشتر تحت كنترل هيپوتالاموس است نه تالاموس(سيدمحمدي،۱۳۸۷).

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.