تعريف قدرت بر مبناى آثار آن
راسل مىگويد: «قدرت را مىتوان به معناى پديد آوردن آثار مطلوب تعريف كرد» (راسل،۱۳۶۲: ۵۵). وى از اين تعريف نتيجه مىگيرد كه قدرت يك مفهوم كلى و قابل اندازهگيرى است و مىتوان به آسانى در مورد اندازه قدرت افراد و مقايسه كمى آنها نظر داد؛ اين در صورتى است كه افراد به آثار مشترك و مطلوبى كه از جهت مقدار متفاوت باشد دست يابند. از اينرو، در مواردى كه به آثار متفاوت دست يافتهاند، راهى براى اندازهگيرى قدرت وجود ندارد و اين امر منشأ نوعى ترديد و ابهامگويى راسل در قابليت اندازهگيرى قدرت شده است. وى در عين آنكه اظهار مىدارد: «اگر دو نقاش مايل باشند تابلوهاى زيبا بكشند و ثروتمند شوند و از اين ميان يكىشان به تابلوهاى زيبا و ديگرى به ثروت دست يابند، هيچ راهى براى تشخيص اينكه كدام يك از آن دو، داراى قدرت بيشتر است وجود ندارد» (همان: ۵۵).
- تعريف قدرت به قابليت
پارسنز مىگويد: «قدرت عبارت است از قابليت تعميميافته براى تضمين اجراى تعهدات الزامآور واحدهايى در نظام سازمان جمعى» (لوكس،۱۳۷۰: ۱۴۷ و ۱۴۸). وى در توضيح به دو عامل مهم اشاره مىكند: نخست مشروعيت تعهدات مذكور است از جهت تأثير مثبتى كه در تأمين اهداف اجتماعى هماهنگ با باورها و اعتقادات مردم دارد كه اين خود، تا حد وسيعى، منشأ پذيرش آنها از سوى مردم خواهد بود و اين مصداق روشنى است براى «قابليت اجراى تعهد» كه در تعريف آمده
است.
دوم عامل وجود ضمانت اجرايى دولتى است كه در قالب پاداش و كيفر و به طور كلى احكام جزايى تجلى پيدا مىكند و در موارد تمرد و عصيان كه عامل نخست به تنهايى تأثيرى در اطاعت افراد ندارد، اين عامل پشتوانه ديگرى براى اجراى تعهدات نامبرده و پذيرش قهرى آن از سوى اين قشر خواهد بود.
بر اساس دو عامل نامبرده، دو سطح از قدرت ظهور و بروز پيدا مىكند. سطح نخست به زمينه اعتقاد و باور مردم به مشروعيت قانون و مديران و مجريان آن مربوط مىشود، چرا كه مردم بر اساس باورشان، خود به خود، از قوانين اطاعت مىكنند و تعهدات را به كار مىبندند. دوم به مواردى مربوط مىشود كه افراد يا به لحاظ اينكه مشروعيت قوانين را باور ندارند و يا به هر علت ديگر، دست به تمرد و عصيان بزنند كه قوانين جزايى ـ به عنوان پشتوانه اجراى قوانين مدنى و حقوقى و به عنوان يك ضمانت اجرايى دولتى ـ افراد متخلف را به اطاعت از آن وا مىدارد.
مك آيور قدرت اجتماعى را قابليت به اطاعت درآوردن ديگران در هر گونه رابطه اجتماعى مىداند (مكآيور، ۱۳۵۴: ۱۰۱). او در ادامه تأكيد مىكند قدرت اجتماعى قابليت نظارت بر رفتار ديگران است، خواه مستقيما به صورت امر و خواه غيرمستقيم و از راه تمهيد وسايل موجود» (همان: ۱۰۶). ماكسوبر به جاى واژه «قابليت» از كلمه «فرصت» استفاده كرده است. به عقيده وى «قدرت عبارت است از فرصتى كه در چارچوب رابطه اجتماعى به وجود مىآيد و به فرد امكان مىدهد تا ـ قطع نظر از مبنايى كه فرصت مذكور بر آن استوار است ـ ارادهاش را حتى علىرغم مقاومت ديگران بر آنها تحميل كند» (وبر،۱۳۶۷: ۱۳۹). از ديدگاه وبر «قدرت، مجال يك فرد يا تعدادى از افراد است براى اعمال اراده خود حتى در برابر مقاومت عناصر ديگرى كه در صحنه عمل شركت دارند» (فروند،۱۳۶۲: ۲۳۲).
قدرت به گونههاي مختلف با الزام، نفوذ، شهرت، شايستگي يا توانايي، سلطه، زور و يا اقتدار يكسان قلمداد شده است. از آنجا كه واژهاي براي بيان مفاهيم متعدد به كار برود معناي آن دقت كمتري دارد، ضروري است قدرت از بعضي مفاهيم متمايز شود.

۲-۴-۱۷- قدرت و الزام
الزام را ميتوان چنين تعريف كرد: “هر واقعيتي كه انسان را وادار به انجام دادن يا پذيرش چيزي كند كه تمايلي به آن ندارد الزام ميناميم”. و با قائل شدن تمايز بين دو مبنا يا دو گونه رابطه در قدرت مي كوشيم از برابري قدرت و الزام احتراز كنيم (استيرن،۱۳۸۱: ۷۱).
دو مبنا: زور يا قانون كه هر كدام نيز معرف حقوق اند بايداصل زير را مدنظر قرار دهيم در حالي كه قانون آزادي را ممكن ميگرداند، زور الزامآور ميشود، زيرا “اطاعت از قانوني كه توصيه شده است آزادي نام دارد” يعني اين كه بر اساس توافقي دو جانبه و طي قراردادي گزينش ميشود. پس آزادي و پيروي از قانون، خود، آزادي اساسيتري را ميطلبد و آن آزادي برگزيدن قوانين است (همان: ۷۲).

قانون- قرارداد، بدين معني است كه هر فردي، به الزام جمع، مجبور به محترم شمردن قرارداد ميشود و هركس به ديگران اجازه ميدهد تا در صورتي كه يكي از مفاد قرارداد را نپذيرفت او را وادار به پذيرش كنند، روسو اين التزام به پيمان را به خوبي نشان داده است:
پس به منظور آنكه پيمان اجتماعي دستورالعملي بيحاصل نباشد به صورت ضمني تعهدي را در خود نهفته دارد كه به ديگران قدرت ميدهد تا در صورتي كه كسي از اراده عمومي سرپيچي كرد توسط سايرين ناگزير به فرمان بردن شود و اين بدان معني است كه او را وادار به آزاد بودن ميكنند (همان: ۷۲).
۲-۴-۱۸- نفوذ و قدرت
نفوذ مبتني بر ويژگي نيروهاي شخصي است. منبع نفوذ، غيررسمي است؛ يعني فرد توانايي تغيير رفتار ديگران را بدون داشتن مقام يا موقعيت رسمي داراست. در نفوذ نقش عامل معنويت مهمتر از عامل اجبار است. قدرت و نفوذ خيلي نزديك به هم هستند ولي نفوذ بيشتر جنبه تشويق و ترغيب دارد. نفوذ توانايي متقاعد كردن است در حالي كه قدرت توانايي وادار كردن، تنبيه كردن يا متعهد كردن افراد به انجام كاري است. نفوذ، قدرت ترغيبي است و فرد داوطلبانه آن را نميپذيرد. شخصي كه بدون در اختيار داشتن يك سمت رسمي ميتواند بر رفتار ديگران تاثير گذارد، صاحب نفوذ به شمار ميآيد. بر خلاف اقتدار كه سرچشمهاي رسمي دارد، نفوذ از يك سرچشمه غير رسمي آب ميخورد(كوئن،۱۳۷۰: ۳۰۱).
قدرت متمايز از نفوذ و مستلزم كنترل معيني است كه با اِعمال ضمانت اجرايي بر كنشهاي ديگر افراد بهدست ميآيد. نفوذ دربردارندهي قدرت نيست هر چند هيچ قدرتي بدون نفوذ نيست. رابرت بيرشتات[۱]ميگويد: «نفوذ متقاعدكننده است و قدرت، مجبوركننده»(كوزر و روزنبرگ، ۱۳۷۸: ۱۷۹).
۲-۴-۱۹- قدرت و اقتدار
اقتدار، قدرت مشروعيت يافته است؛ قدرتي كه پذيرفته ميشود و معمولا اين پذيرش و اطاعت داوطلبانه است. « قدرت مشروعيت يافته، كاركرد بيشتري از قدرت مشروعيت نيافته دارد. قدرت مشروعيت نيافته در بعضي مواقع اثراتي را به دنبال دارد كه درست متضاد آن چيزي است كه مد نظر بوده است.» پس، مساله اصلي در اقتدار، پذيرش است. برنارد اين موضوع را مورد تاكيد قرار ميدهد و بيان ميكند كه « افسانه و خيال است اگرتصور كنيم اختيار از بالا به پايين و از كل به جزء جاري ميشود». افراد زيادي ادعا ميكنند كه اقتدار دارند ولي وقتي با زيردستان مواجه ميشوند در كسب اطاعت آنها شكست ميخورند. اقتدار به صلاحيت شخص يا مقام بستگي ندارد بلكه به پذيرش و اطاعت همراه با رضايت زيردستان بستگي دارد. در روابط قدرت بين واحدهاي اجتماعي، پذيرش قدرت عامل بسيار مهمي است (همان).
۲-۴-۲۰- قدرت و زور
زور در جوامع امروزي بسيار مشهودتر از جلوههاي ديگر قدرت است. زور قدرت آشكار است. براي به كارگيري زور در يك موقعيت اجتماعي، قدرت لازم است. قدرت، زور را ممكن ميسازد و مقدم بر آن است. هر عاملي كه قدرت داشته باشد، ميتواند اعمال زور كند. هر قدرتي به نظر ملزم كننده ميآيد و به نظر ميرسد كه قدرت از زور، يعني قابليت ملزم كردن جدايي ناپذير است، البته قدرت به صورت مداوم از اين زور بهره نميجويد، اما نميتوان از اين موضوع اين گونه نتيجه گرفت كه بهره جستن از زور نشانه شكست قدرت است، چون قدرت مدام زور را مهار ميكند و بر آن نظارت دارد و همين تفوق است كه قدرت را تعريف ميكند (همان: ۷۸).
هم چنين بايد پذيرفت كه هر قدرتي، نابرابري در سازمان سلسله مراتبي، احتمال توسل جستن به مجازات يا به گفته ديگر، نوعي “تحديد كردن طيف فعاليتهايي كه بر روي ديگران گشوده است، را در پي دارد” (همان).
۲-۴-۲۱- قدرت وخشونت
خشونت آشكارترين، بدترين و انعطاف ناپذيرترين جلوه قدرت، خشونت است. فرق بين قدرت و خشونت در اين است كه قدرت هميشه بر تعداد متكي است و در حالت افراطي، قدرت يعني همه در برابر يك نفر؛ در حالي كه خشونت ممكن است وابسته به تعداد نباشد و بر ابزار و لوازم متكي است و درحالت افراطي، خشونت يعني يك نفر در برابر همه. هر چند خشونت و قدرت با هم تفاوت دارند، ولي معمولا با هم ظاهر مي شوند. خشونت در جايي ظاهر ميشود كه قدرت در معرض خطر باشد و به مخاطره بيافتد. خشونت اگر كنترل نشود به نابودي قدرت ميانجامد (همان).
۲-۴-۲۲- قدرت و سلطه
آبوت و والاس، قدرتي كه يك فرد يا گروه بر فرد يا گروهي ديگر اعمال ميكند، سلطه مينامند. اين اِعمال قدرت صرفا اقتصادي، فني يا نظامي نيست بلكه جنبهي عاطفي، فرهنگي و رواني دارد كه در افراد زيرسلطه نوعي احساس حقارت و عدم امنيت ايجاد ميكند(آبوت و والاس،۱۳۸۳: ۳۱۹).
شايد لازم باشد سرانجام تعريفي كلي و موجز از قدرت به دست داد كه فراگيرندهي همهي تعريفهاي گفته شده يا مفاهيم نهفته در آنها باشد، بنابراين در تعريف قدرت ميتوان گفت قدرت عبارت است از: «توانايي فكري و عملي براي ايجاد شرايط و نتايج مطلوب». شكلها و سطوح اين “توانايي” متفاوت است: هم تحميل اراده را دربرميگيرد، هم به رابطه كساني كه ميخواهند نتايج مطلوب به بار آورند و كساني كه بايد آن نتايج را به بار آورند اشاره مي كنند، و هم انواع مشاركتهاي سياسي مسالمتآميز يا غيرمسالمتآميز افراد، گروهها و احزاب، حكومتها و دولتها را دربر ميگيرد. توانايي هركدام از اين نيروهاي اجتماعي، سياسي، براي ايجاد شرايط و نتايج مورد خواست خود در عرصه سياستهاي داخلي و خارجي قدرت مربوط به آن نيرو محسوب ميشود. بنابراين از قدرت فرد، قدرت گروه، يا حزب، قدرت يك حكومت، يا از قدرت يك دولت ميتوان نام برد، اين نيروها توانايي فكري و عملي خود را در عرصه مبارزهي سياسي، داخلي يا خارجي، در برابر نيروهاي ديگر كه آنها هم ميتوانند افراد، گروهها و احزاب، حكومتها و دولتها باشند به كار ميبندند تا به هدفي كه دارند و به نتيجهاي كه ميخواهند برسند (عبدالرحمان،۱۳۷۳:۹۱).
بر اساس تعاريف قدرت، چند عنصر اساسي در آن ملحوظ است:
- توانايي تحميل اراده؛
- قدرت به مثابهي يك رابطه است ميان صاحبان آن و پيروان؛
- قدرت مشاركت در اتخاذ تصميم است(همان:۸۹).
- قدرت، امري انساني، ارادي و مدني است(جمشيدي، ۱۳۸۵: ۴۱۰).
۲-۴-۲۳- ويژگيهاي قدرت
قدرت داراي ويژگيها و مشخصاتي است كه در زير به بعضي از آنها اشاره ميشود:
الف) عمومي بودن دامنهي قدرت
در هر نوع رابطهاي ميتوان جلوههايي از قدرت را مشاهده كرد، روابط بين افراد، گروهها و كشورها بدون علت نيست، علت برقراري روابط يا كسب منفعت است يا دفع ضرر(مدني، ۱۳۷۲: ۱۰۳). البته در منطق اسلام بسياري از مواقع، هدف از برقراري روابط بين افراد، نه سودجويي مادي، بلكه نوعي ايثار است كه در ارتباط با طرف مقابل، هدف، رساندن نفع به اوست (خدادادي، ۱۳۸۲: ۶۴ ).
ب) رواني و ذهني بودن قدرت
قدرت رابطهاي رواني بين كساني است كه آنرا به كار ميبرند و آنهايي كه در معرض اقدام قرار ميگيرند. در واقع در فرآيند اعمال قدرت، ايجاد تصور رواني مرحلهاي قبل از اعمال قدرت است، بهاين ترتيب، ايجاد تصور رواني قدرت مرحلهاي قبل از اعمال قدرت است، قدرت هر ملت به تصور ملتهاي ديگر نسبت به آنها و تصور آنها نسبت به قدرت ملتهاي ديگر بستگي دارد (همان).
ج) دو قطبي بودن قدرت
اعمال قدرت توسط افراد، گروهها و كشورها مي تواند مانند شمشيري دو لبه باشد، يعني، قدرت در جهت مصلحت انسان مي تواند در ترغيب به انجام كاري يا باز داشتن از انجام عملي در جهت نيل به اهداف مطلوب موثر باشد، مانند اعمال قوانين و مقررات يك جامعه يا اطاعت از قوانين راهنمايي و رانندگي كه در اين صورت به “قدرت مثبت” معروف است و از طرف ديگر، اعمال قدرت در جهت خلاف مصلحت مي تواند جنبهي بازدارنده و پيشگيرنده داشته باشد. قدرتي كهاستكبار جهاني در جهان امروز عليه ملتهاي تحت ستم اعمال ميكند از نوع “قدرت منفي” است (خدادادي، ۱۳۸۲:۶۵).
د) قدرت نسبي و وابسته به موقعيت
قدرت مطلق نبوده و نسبي است. اگر يكي داراي قدرت است، بايد يكي ديگر آماده باشد كه قبول كند آنرا به كار ببرد. رابطه قدرت با گذشت زمان هم دگرگون ميشود (عبدالرحمان،۱۳۷۳: ۹۱). مثلا قدرت كشوري نسبت به زمان، نسبت به مسألهاي كه قدرت متوجه آنهاست، نسبت به قدرت كشورهاي ديگر و نسبت به كشوري كه بر عليه آن اعمال ميشود در نظرگرفته و سنجيده ميشود، مانند كشور انگليس كه در زمان جنگ جهاني اول از قدرت بالايي برخوردار بود ولي همين كشور نسبت به شرايطي كه جنگ جهاني دوم بهوجود آورد، تا اندازه زيادي قدرتش را از دست داد (مدني، ۱۳۷۲: ۱۰۴).
ه) عدم اندازه گيري قدرت
با توجه به عناصر كيفي كه در شگلگيري قدرت وجود دارند و نيز با عنايت به ظريف و حساس بودن كاربرد قدرت، اندازه گيري آن كاري بس مشكل است (خدادادي،۱۳۸۲: ۶۶). به ويژه آنكه شاخص و معيار خاصي براي اندازه گيري قدرت وجود ندارد؛ ولي كساني خواستهاند كه با ارائه راهكارهايي به اندازهگيري قدرت بپردازند. از جمله كساني كه در اين باب تلاشهايي نموده، رابرت دال است كه وي اندازه گيري قدرت را در حيطهي فعاليت عقل سليم و شهود و يا درونبيني ميداند (مطهرنيا، ۷۹: ۱۷۰). به عقيدهي او، قدرت را بر پايه عظمت، توزيع، عرصه و جامعيت ميتوان توصيف كرد. او چهار روش براي اندازه گيري قدرت برشمرده است:
- اندازه گيري قدرت بر اساس موقعيت رسمي بازيگر؛
- ارزشيابي قدرت بازيگر توسط موسسهي مستقل بررسيكنندگان برجسته و بيطرف؛
- حق مشاركت در تصميم گيري، حد قدرت خاصي را معين ميكند؛
- بررسي تطبيقي فعاليتهاي بازيگران، اندازه گيري قدرت آنها را ميسر ميكند (عبدالرحمان، ۱۳۷۳:۹۸).
علاوه بر دال، بشيريه نيز دربارهي اندازه گيري قدرت ميگويد: «براي اندازه گيري قدرت از روشهاي آماري نيز ميتوان استفاده كرد. هر عامل قدرت براي اعمال قدرت خود بايد بهايي بپردازد، مثلا اگر پليس تظاهراتي را سركوب ميكند، يا دادگاه حكمي را صادر ميكند، بهايي پرداخت مي كنند، وقتي بهاي قدرت به حداكثر برسد، مانند حالتي كه ارتش به خيابانها بريزد و تظاهرات را سركوب كند، گفته ميشود زور كامل اعمال شده است، بهاي زياد در اين حالت به ميزان وقت، مخارج صرف شده و به خطر افتادن مشروعيت دولت، بستگي داشته و بر آن استوار است. در مقابل در حالت اقتدار، بهاي قدرت به حداقل ميرسد، مثلا رأيي كه يك دادگاه صالح صادر ميكند ناشي از مشروعيت و اقتدار آن دادگاه است كه داراي قدرت بيشتري است، به عبارتي، اقتدار، قدرتي است كه بهاي كمتري براي آن پرداخت ميشود، درحاليكه زور قدرتي است كه بهاي زيادي براي آن پرداخت ميشود؛ زيرا مشروعيت آن كمتر است، اين اندازه گيري در مفاهيمي ديگر چون نفوذ، اعتبار و… نيز استفاده ميشود.»(بشيريه، ۱۳۶۶: ۱۷۸ ). اما اين روشها، تنها روشهايي نيستند كه پژوهشگران به آنها اتكا كنند. در واقع اندازه گيري دقيق قدرت يك فرد بسيار دشوار است، زيرا قدرت در تحليل نهايي توصيفي است. هميشه در فراسوي قدرت فشارهاي ناپيدايي وجود داشته است و درحاليكه فرمانروا فقط رئيس اسمي كشور بوده است، يك سرمايهدار يا يك نظامي قدرت واقعي را اعمال ميكرده است.
۲-۴-۲۴- قدرت و ساختار آن در خانواده
معناي عام قدرت، توانايي كنترل بر اعمال ساير افراد بهرغم ميل آنها است. جامعه شناسان قدرت را رابطهاي اجتماعي ميدانند كه فرد در موقعيتي ميتواند خواست خود را بهرغم هر مقاومتي اعمال كند بر اساس اين تعريف ميتوان هسته اصلي قدرت را واداركردن فرد به يك رفتار بهرغم ميل خود ديد (وبر، ۱۳۷۰: ۵۳) منظور از ساختار قدرت در خانواده، الگوهاي تصميمگيري زوجين در هزينهها، خريد امكانات، تربيت فرزندان و غيره است.
نهاد خانواده به عنوان اصليترين هسته حياتي و واحد فعاليت در ايران از آغاز ظهور ايرانيان در تاريخ، صورتي منسجم و معتبر و مقدس داشته است. از ويژگيهاي مميزه خانواده بعد از ورود آرياييها به ايران اقتدار مسلم مرد و قطعيت حكم او در فيصله امور خانواده بوده است. بنا بر اين خانواده از اين دوران به بعد خانوادهاي پدرسالار بوده است كه قدرت اراده خانواده با پدر بوده است. در ايران باستان زن به حكم نظام پدرسالاري كه خواه ناخواه شوهرسالاري را به دنبال داشت داراي اختيارات بسيار محدودي از نظر مادي و معنوي بود. نوع روابط زن و مرد به عنوان عناصر اصلي تشكيل دهنده نهاد خانواده طي دورههاي مختلف تاريخ ايران كمتر دچار فراز و نشيب شده است. خانواده به عنوان اولين و كوچكترين اجتماع تشكيل دهنده انسانها و طبعا مهمترين عامل تاثيرگذار در نهادهاي بزرگتر جامعه، مبتني بر روابط عادلانه و متعادل ميان زن و مرد نبوده است و همين مساله زمينه ساز رفتار مستبدانه و اقتدارگرايانه در ابعاد ديگر اجتماعي شده است. معمولا زمينه اصلي پدرسالاري و يا مردسالاري در خانواده مبتني بر برداشتي است كه زن را حقير، كوته بين، احساساتي، بي وفا، نادان و… ميداند و در برابر مرد را در مقام و موضعي شامخ و والا قرار ميدهد (همان: ۳۰ ).
تئوري ارائه شده در تبيين اين موضوع تئوري منابع است اين تئوري نخستين بار توسط بلود و ولف در دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. شايد بتوان گفت يكي از عوامل موثر در ايجاد اين توجه و علاقه به بحث ساختار قدرت در خانواده ورود زنان به بازار كار باشد كه پيامدهاي بسياري را بر ساخت و توزيع قدرت در خانواده بر جاي نهاده است از جمله تغيير در روابط سنتي اقتدار و ايجاد توازني نو در روابط قدرت كه تا حد زيادي به سود مشاركت بيشتر زنان در تصميمگيريها و افزايش دامنه قدرت آنها در خانواده بوده است؛ لذا تحقيقات به اين سو شكل گرفتند كه عوامل يا عناصري كه باعث افزايش يا كاهش قدرت هر زوج ميشوند كدام اند. تعادل و توازن قدرت در تصميمگيريها به نفع كسي است كه منابع و امكانات بيشتري را به خانه مي آورد. هر چه منابعي كه فرد در اختيار دارد، بيشتر باشد، از قدرت بيشتري برخوردار است و چنين فردي حق دارد تصميمات مهمي را كه بر كل خانواده تاثير ميگذارد، اتخاذ كند. بر پايه اين نظريه فرض شد كه از آنجا كه مردان معمولا منابع بيشتري را در اختيار دارند، از قدرت افزونتري برخوردارند. آنها نيز معتقدند كه افزايش سطح تحصيلات مرد و پايگاه شغلي او منابعي هستند كه مرد ميتواند از آن جهت كسب قدرت بيشتر در روابط خانوادگي استفاده نمايد (بلود و ولف، ۱۹۶۰: ۲۹).
۲-۴-۲۵- تئوري توزيع قدرت
گاه بين زن و شوهر تضادي ايجاد ميشود و هر يك براي احراز منزلت خود و رسيدن به اهداف خويش، از طريق توسل به امكانات مالي، فرهنگي و … قصد تسلط بر ديگري را دارد. تداوم اين وضعيت، تنش كشمكش بين زوجين را افزايش داده و در نهايت منجر به جدايي و طلاق آنها ميشود. در چند دهه اخير با تغييرات اجتماعي و تقابل سنت و مدرنيته، درخواست نفوذ و كنترل هر يك از زوجين بر سرنوشت خود و خانواده افزايش يافته و اين وضعيت، يكي از عوامل مؤثر در ايجاد اختلاف و جدل در خانواده بوده است. از يكسو آشنايي بانوان با جايگاه حقوقي خويش، كسب استقلال اقتصادي، درخواست دخالت در امور خانواده و توزيع مساوي قدرت (البته در برخي موارد جهت تغيير قدرت به سمت قدرت زنانه بوده است) و از سوي ديگر عدم پذيرش و درك مردان از شرايط جديد و ناآگاهي آنها از حقوق و تكاليف متقابل زوجين، موجب اختلافات و تعارضات شديد در خانواده شده است. همچنين با پيشرفت اقتصادي، اجتماعي، گسترش رسانهها و آموزش بيشتر، زنان از فرهنگ سنتي فاصله گرفتهاند و اين امر باعث شده است تا آنها كمتر نقشهاي سنتي را بپذيرند و يا در صورت پذيرش آنها ارزيابي منفي نسبت به نقش خود داشته باشند و اين باعث نارضايتي از زندگي ميشود (هرسي و بلانچارد، ۱۳۶۵: ۲۶).
مسئله زن همواره با قدرت همراه بوده است. زنان همواره در به قدرت رسيدن مردان و در تحكيم حكومت آنها نقش داشتهاند. هر گونه تغيير در ساختار مناسبات خانواده ميتواند اريكه قدرت مردان را بر هم زند زنان در عين حال نمايندگان و نگهبانان هويت و خصائل ملي هم بودهاند و همين طور نشانگر ميزان پايبندي مردان به سنتها و مذهب به عنوان يكي از پايههاي اساسي سنت ظاهر و رفتار اجتماعي زنان تابلويي است كه با آن ارزشهاي مردانه نشان داده ميشود (دواني،۱۳۸۳: ۲۲).
[۱]Robert Bierstedt
قبل از انتخاب سنگ ساختماني حتما اين مقاله را بخوانيد
پايان نامه مديريت : بررسي اثرات بانكداري الكترونيك در دولت الكترونيك
پايان نامه دلايل عدم استقبال مشتريان از سرويس هاي بانكداري الكترونيك
ضرورت توجه به كيفيت خدمات
پايان نامه مديريت با موضوع انواع پرداخت هاي الكترونيكي
تاريخچه بانكداري الكترونيك در ايران