تئوري مبادله
در ديد نظريهپردازان مبادله (فايدهگرا) انسانها موجوداتي هستند كه هدف و مقصود دارند. آنها هزينههاي هر يك از جايگزينهاي گوناگون را براي محقق ساختن اهداف مذكور محاسبه ميكنند. ما موجوداتي هستيم كه تلاش ميكنيم تا در يك وضعيت، از يك سو منفعتي را جلب كرده و از سوي ديگر، هزينهها را كاهش دهيم… . براي نظريهپردازان مبادله، در نهايت همه روابط اجتماعي عبارتاند از مبادلاتي كه صورت ميگيرد بين عاملاني كه براي گرفتن منافع از يكديگر هزينههايي را متحمل شده و نسبت هزينه و سود را محاسبه ميكنند (اچ. ترنر، ۱۳۷۸: ۵۵). بر طبق اين نظريه نياز و وابستگي فرد به طرف مقابل سبب كاهش قدرت در وي ميشود، اين ترس از دست دادن رابطه سبب ميشود كه فرد از احساس قدرت كمتري برخوردار باشد. پس وابستگي عاطفي مرد به زن ميتواند سبب افزايش احساس قدرت در زنان باشد. ناگفته نماند كه بر اساس اين تئوري، وابستگي مالي زن به مرد نيز عاملي براي كاهش احساس قدرت در زن خواهد بود(مينويي فر، ۱۳۸۹: ۶۱).
۲-۱- ۶- نظريه كاركردگرايي
طبق نظريه كاركردگرايي، هر فرهنگ، مجموعهي به هم پيوسته، يگانه و نسبتا منسجمي است كه بايد آن را به عنوان يك كل ملاحظه و تبيين كرد؛ از اينرو جدا كردن يك عنصر يا ويژگي فرهنگي [همچون مهريه] يا يك نهاد از بستر و زمينهي اصلي آن، مانع از تبيين واقعبينانه آن خواهد بود؛ زيرا عناصر و ويژگيهاي فرهنگي در صورتي كه خارج از موقعيت و جايگاه ساختاريشان در مجموعه مربوط و بهگونهاي مستقل از ارتباط با ساير عناصر فرهنگي ملاحظه شوند، پديدههايي بيمعنا و غيرقابل تفسير خواهند بود. نظريهپردازان كاركردگرا از خاستگاه پديدههاي اجتماعي و نيز پيامدها و كاركردهاي آن پديده بحث ميكنند. به عبارت ديگر نه فقط به فلسفه وجودي پديدهها، بلكه به نتايج خواسته يا ناخواسته آنها نيز توجه ميكنند كه نكته بسيار مهمي است. به تعبير كوزر: «دوركيم ميان پيامدهاي كاركردي و انگيزشهاي فردي، آشكارا تمايز قائل ميشود. در تبيين واقعيت اجتماعي، نشان دادن علت آن كافي نيست، بلكه ما بايد در بيشتر موارد، كاركرد آن واقعيت را در تثبيت سازمان اجتماعي نيز نشان دهيم.» (كوزر،۱۳۷۸: ۲۰۰۲). با بهرهگيري از اين نظريه ميتوان جايگاه مهريه را در ارتباط با ساير عناصر موجود در نهاد خانواده به عنوان يكي از نيازهاي محوري در نظام اجتماعي موجود دريافت؛ اينكه چگونه به وجود آمده و چه كاركردهايي دارد.
ميشل فوكو قبل از ارائه تعريفي از قدرت به چگونگي اِعمال قدرت و ابزار اِعمال آن توجه دارد، به زعم وي قدرت را نبايد درتملك طبقه يا دولت يا فرمانروايي خاص جستوجو كرد، بلكه قدرت راهبردي است خاص كه در روابط قدرت معنا ميدهد و در تمام سطوح جامعه جاري و ساري است و هر عنصري هرقدر ناتوان فرض شود خود مولد قدرت است؛ از اين رو به جاي بررسي سرچشمههاي قدرت بايد به پيامدهاي آن توجه كرد. قدرت «توانايي» است و مفهوم «قدرت» به روابط افراد درگير اشاره ميكند (منظور از اين، بازي برد و باخت كامل نيست بلكه صرفا مجموعه اَعمالي است كه اَعمال ديگر را برميانگيزد و از همديگر ناشي ميشود) (دريفوس و رابينو، ۱۳۷۹: ۳۵۵). فوكو معتقد است كه چيزي به نام قدرت كه فرض ميشود، به صورتي عمومي و به شكلي متمركز يا پراكنده وجود داشته باشد، وجود ندارد. قدرت تنها وقتي وجود دارد كه در قالب عمل درآيد. پس قدرت، ساختار كلي اَعمالياست كه بر روي اَعمال ممكن ديگر اثر ميگذارد، قدرت برميانگيزاند، اغوا ميكند، تسهيل ميكند، يا دشوار ميسازد، نهايتا محدوديت ايجاد ميكند و يا مطلقا منع و نهي ميكند(همان، ۳۵۸). براي مطالعه قدرت به نظر فوكو آنچه نياز است، مطالعهاي است دربارهي قدرت در چهره بيروني آن، يعني در نقطهاي كه در آن قدرت در ارتباط مستقيم و بلاواسطه با چيزي باشد كه ميتوانيم موقتا آن را موضوع، هدف و حوزهي كاربرد قدرت بناميم، يعني درجايي كه قدرت خود را مستقر ميسازد و اثرات واقعيش را بهوجود ميآورد (فوكو،۱۳۷۰: ۳۳۳۰). فوكو از جمله براي اين شناخته شد كه معتقد بود “قدرت هميشه محلي[۱] است” و همچنين براي تاكيد او روي اين نكته كه رابطهي قدرت نبايد فقط بعنوان يك نيروي سركوبگر كه از بيرون تحميل شده، فهميده شود، بلكه بعنوان امري كه در پيش پا افتادهترين و سادهترين عملكردها و روش صحبت كردن و روش تفكر وجود دارد.
بورديو به ميدانهاي متفاوت در جامعه اشاره ميكند و معتقداست اين ميدانها «صحنه مبارزه» براي مالكيت و بازآفريني منابعي هستند كه مختص آنهاست. اين منابع – كه بورديو آنها را سرمايه مينامد- مقولات وضعي قدرت اجتماعي هستند. اين منابع يا سرمايهها بدون نظم و ترتيب و ناموزون در ميان مقامهاي گوناگون يك ميدان پخش ميشوند و شالوده مناسبات سلطه و تبعيت و مبارزه عليه سلطه را در درون ميدان تشكيل ميدهد. كساني كه مقامهاي اجتماعيرا در اشغال دارند، مزيت دسترسي به منابع را در اختيارشان قرار ميدهد، قادر ميشوند بر ميدان سلطه يابند و پاداشهايي را كه هر ميدان عرضه ميدارد به دست آورند (لوپز، ۱۳۸۵: ۱۳۷-۱۳۹). گروههايي كه به بيشترين ميزان سرمايه دسترسي دارند، در مفهومي قرار ميگيرند كه بورديو آن را «ميدان قدرت» مينامد. عاملان و كنشگران حاضر در هر ميدان به سبب دستيابي به قدرت و منزلت و از آنجايي كه در موقعيتهاي نابرابري هستند همواره در كشمكش و جدالاند و از طريق خصلت و اشكال سرمايهاي كه در اختيار دارند ميتوانند جايگاه فرادست يا فرودست را در اين ميدان كسب نمايند. خصلت عبارت است از “ساختارهاي ساختاردهنده”، از يك نوع شيوهي بودن كه موجب پيدايي اعمالي در تطابق با شرايط خاصي ميشود. يك شخص با يك نوع خصلت مشخص كه در تطابق با فرصتهاي زندگي او قرار دارد، خودش را در آن شرايط مشخص راحت حس ميكند و خودش را با شرايط بازي تطبيق ميدهد.
سلطه مردانه آنچنان در اعمال اجتماعي و ناخودآگاه ما دروني شده كه به سختي ميتوانيم وجود آن را درك كنيم اين سلطه آن قدر با تفكرات ما پيوند يافته كه زيرسوال بردن آن بسيار دشوار شدهاست. تحليلي كه بورديو در رابطه با قبايل كابيل[۲] انجام داده، ابزارهايي را فراهم آورده تا از طريق آنها بتوانيم وجوه پنهان روابط بين جنس مذكر و مونث در جوامع خود را درك كنيم و بدين ترتيب زنجيرهاي آگاهي كاذب و فريبنده اي كه ما را در سنتهاي خود محصور كرده را پاره كنيم. بورديو سلطه مردانه را به عنوان نخستين نمونه خشونت نمادين- نمونه ملايم، نامريي و خزنده خشونت كه از طريق رفتارهاي روزمره ما در زندگي اجتماعي اعمال ميشود، بررسي كردهاست. به منظور درك اين شكل از سلطه بايد به بررسي مكانيسمها و نهادهاي اجتماعي چون خانواده پرداخت كه تاريخ را به طبيعت تبديل كرده و قراردادهاي اجتماعي را دروني ساخته اند.
بورديو به منظور نشان دادن جايگاهها و تبادل ميان عاملان يا گروههاي اجتماعي به مقدار و اهميت نسبي سرمايه در اختيار اشاره ميكند. بورديو از چهار نوع سرمايه نام ميبرد:
الف) سرمايه اقتصادي يعني همان در اختيار داشتن ثروت و پول
ب) سرمايه فرهنگي يعني در اختيار داشتن و استفاده كردن از كالاهاي فرهنگي و دانش
ج) سرمايه اجتماعي يعني روابط اجتماعي و فردي هر فرد با ديگر افراد
د) سرمايه نمادين يعني در اختيار داشتن شأن، احترام و پرستيژ
به عقيده بورديو افراد براي دستيابي به بهترين موقعيت با يكديگر به رقابت ميپردازند؛ به عبارت ديگر، اين اشكال سرمايه تعيين كننده قدرت اجتماعي و نابرابريهاي اجتماعياند. به عقيده بورديو مفهوم طبع يا خلق و خو با جامعهپذيري در يك گروه اجتماعي رابطه دارد و بيانگر نحوهي توليد طبايع از سوي ساختارهاي اجتماعي و سپس بازتوليد اين ساختارها در قالب كنشهاي ساختمند است، بنابراين منش صرفا مجموعهاي از انگيزههاي رواني نيست، بلكه محصول جامعهپذيري بلندمدت در شرايط اجتماعي خاص و يا موقعيت معين است(ريتزر،۱۳۷۷:۷۲۱).
به زعم بورديو اعمال نمادين همواره متضمن شناختن و به رسميت شناختن است، متضمن اعمال شناختي از سوي كساني كه طرف مقابل آن اعمال نمادين هستند. چنانكه در مورد سلطه مردانه به خوبي ميبينيم سلطه نمادين با همدستي عيني (زن) زير سلطه اعمال ميشود. اين همدستي در حدودي است كه براي آنكه چنين سلطهاي پا بگيرد، فرد زير سلطه بايد نسبت به اعمال فرد مسلط ساختارهاي ادراكي را به كار بندد كه فرد مسلط براي توليد آن اعمال، آنها را به كار ميگيرد (بورديو،۱۳۸۱: ۲۵۲).
ماكس وبر قدرت را چنين تعريف ميكند: قدرت عبارت است از” امكان تحميل ارادهي يك فرد بر رفتار ديگران” (گالبرايت،۱۳۸۱: ۸ ؛ فروند، ۱۳۶۲: ۱۴۰). اين تعريف، كم و بيش همان برداشتي است كه عموما از قدرت ميشود. به زعم وبر قدرت فرصتي است كه در چهارچوب رابطه اجتماعي وجود دارد و به فرد امكان ميدهد تا قطع نظر از مبنايي كه فرصت مذكور بر آن استوار است، ارادهاش را حتي به رغم مقاومت ديگران بر آنها تحميل كند. وبر بر اين باور است كه مفهوم قدرت به لحاظ جامعهشناختي، بيشكل و نامنظم است؛ هر كيفيت قابل تصوري از فرد و هر تركيب قابل تصوري از شرايط ممكن است فرد را در وضعيتي قرار دهد كه بتواند تسليم شدن در برابر ارادهاش را از ديگران طلب كند (وبر، ۱۳۶۷: ۱۳۹).
انواع سلطه در تفكر ماكس وبر يعني سهگانگان معروفي كه هريك نمايانگر جامعهاي است كه در آن شكل يافته عبارتاند از:
- سلطهي فرهمندانه (كاريزمايي)
- سلطهي سنتي
- سلطهي قانوني- عقلاني
سلطهي كاريزمايي بر پايهي سرسپردگي غيرعادي به قداست يك شخص، يك قهرمان يا به شخصي است كه خصائلي نمونه دارد. اين نوع از سلطه را وبر نه در چارچوب مفاهيم سلطهي شخصي بلكه در قالب امر غيرعادي در برابر امر عادي توصيف ميكند. اين نوع سلطه، بر سنت و بر قانون موضوعه متكي نيست، بلكه بر قانون وحي شده يا احتمالا بر قانون استنتاج شده اتكا دارد. «اينها سنخ آرمانياند و به سنخ بندي كنش مربوطند، به ويژه در مورد اقتدار قانوني- عقلاني و سنتي. همچنين نظم تاريخي ممكني نيز در مورد آنها وجود دارد (باز اين مورد در سلطهي سنتي و قانوني- عقلاني آشكارتر است). در عمل هر سه نوع در هر موقعيتي همزيستي دارند؛ ولي احتمالا يكي از اين سه برجسته تر است. گروههايي كه برسر قدرت رقابت ميكنند ، همواره سعي در دگرگوني امكاناتشان دارند، بنابراين در جامعهي مدرن به ويژه بي ثباتي ذاتي در شكل سلطه وجود دارد (كرايب،۲۳۱:۱۳۸۲ -۲۳۰). «توجه وبر در وهلهي نخست بر اختلافات اساسي معطوف است كه ميان سلطهي شخصي با سلطهي غيرشخصي و سلطهي سنتي با سلطهي عقلاني وجود دارد .با تحول شكل فرمانروايي فردي به شكل دولت مدرن، اين شكلهاي فرمانروايي از ميان ميروند و جايشان را دولت مبتني بر قانون ميگيرد، يعني به مرحلهي تحولي رسيدهايم كه سلطه بر اصول انتزاعي و جهان شمول متكي است و چارچوب تازهاي براي تأثير متقابل عقلاني شدن قانون شكلي و عقلاني شدن قانون ماهوي ارائه ميدهد.» (تدين،۸:۱۳۷۹)
«ماكس وبر» به جاي واژه «قابليت»، از كلمه «فرصت» استفاده كردهاست. به عقيده وي «قدرت عبارت است ازفرصتي كه در چارچوب رابطه اجتماعي به وجود ميآيد و به فرد امكان مي دهد تا قطع نظر از مبنايي كه فرصت مذكور بر آن استوار است- اراده اش را حتي بهرغم مقاومت ديگران، بر آنها تحميل كند. از ديدگاه وبر قدرت، مجال يك فرد يا تعدادي از افراد است براي اعمال اراده خود حتي در برابر مقاومت عناصر ديگري كه در صحنه عمل شركت دارند.» قدرت، نهاد يا ساختار نيست، توانايي نيز نيست تا گروهي داراي آن باشند، بلكه نامي است كه به وضعيتي پيچيده و استراتژيك در جامعهاي معين داده ميشود. قدرت به دست آوردني نيست، ربودني و تقسيمشدني هم نيست. چيزي نيست كه نگه داشته شود يا از دست برود. كاركرد قدرت از نقاطي بيشمار، در جريان كشو قوس روابطي نابرابر و ناپايدار، آغاز ميشود. قدرت از پايين سر بر ميآورد، يعني اصل در روابط قدرت ومحرك آن، اختلاف همه جانبه و دوگانگي از بالا به پايين است (گالبرايت،۱۳۸۱: ۸ و فروند، ۱۳۶۲: ۱۴۰).
به نظر ميرسد نظر ماكس وبر دربارهي قدرت از لحاظ تاكيد بر عنصر نيت يا «اراده» با نظر راسل همسو باشد اما از لحاظ تاكيد بر توانمندي تحقق آن و در اين نظر كه مقاومت، چه بالقوه و چه بالفعل، با ويژگيهاي قدرت مربوطاست، متفاوت به نظر ميرسد. ديدگاههاي وبر و دال هر دو بر مفهوم «اِعمال قدرت بر» متمركز است.
برتراند راسل قدرت را ايجاد آثار و نتايج مورد انتظار تعريف ميكند. از ديد راسل قدرت يك مفهوم كمي است كه اگر دو فرد كه داراي خواستهاي مشابه باشند، در نظرگرفته شوند، هرگاه يكي از آنها بر همهي خواست آن ديگري دست يابد، به اضافه خواستهاي ديگر، اين شخص از ديگري بيشتر قدرت دارد (راسل، ۱۳۶۲: ۳۱ و راسل،۱۳۷۰: ۲۹). راسل قدرت را در بعد سازماني و فردي ميبيند. يكي از صورتهاي قدرتفردي، قدرت پشتصحنهاست؛ يعني قدرت درباريان، دسيسهگران، مردان (يا زنان) كمقدرت كه از طريق روشهاي شخصي نفوذ دارند. آنها به طور كلي ترجيح ميدهند كه به جلوي صحنه كشيده نشوند. نفوذ اينان در جايي تا بالاترين حد است كه قدرت صوري جنبهي موروثي دارد و در جايي به كمترين حد ميرسد كه قدرت را به پاداش و مهارت نيروي شخصي ميدهند (همان، ۴۳).
از ديد كيت دودينگ قدرت داشتن، رسيدن به آن چيزي است كه ميخواهيد، نه خواستن آنچه كه ميتوانيد بهدست آوريد. قدرت افراد با توجه به منابعي كه در هر وضعيت اجتماعي ميتوانند به ميدان آورند، ارزيابي ميشود. اين منابع ميتواند منابع بيروني از قبيل پول، حقوق قانوني، اقتدار نهادي و هم منابع دروني مانند قدرت جسماني، قاطعيت و رغبت باشد (دودينگ، ۱۳۸۰: ۸۷). به زعم وي اينكه بگوييم «كنشگر الف قدرت دارد» چندان مفهومي ندارد؛ بايد بگوييم كنشگر الف قدرت انجام چه كاري را دارد. دودينگ دو مفهوم قدرت را از هم تفكيك ميكند: «قدرت براي» كه متضمن همكاري است و «قدرت بر» كه متضمن كشمكش است. بهزعم دودينگ «قدرت براي» بنياديترين كاربرد اصطلاح «قدرت» است؛ در واقع «قدرت بر» شامل «قدرت براي» هم ميشود. «قدرت براي» و «قدرت بر» را ميتوان به ترتيب «قدرت پيامدي» و «قدرت اجتماعي» ناميد؛ در مورد اول بهاين دليل كه قدرت با پيامدهايي همراهاست كه يا آن را ايجاد ميكند يا بهايجاد آن كمك ميكند و در مورد دوم، به دليل آنكه ضرورتا متضمن رابطهاي اجتماعي، حداقل ميان دو كنشگر است؛ يعني توانايي كنشگر براي تغيير«ساختار انگيزهاي» كنشگر يا كنشگران ديگر، بهگونهاي تعمدي تا به بروز پيامدهايي منجرشود، يا بهايجاد آنها كمك كند. دراين تعريف ساختارهاي انگيزهاي، مجموعه كامل هزينهها و منافعي است كه رفتار به شيوهاي خاص را توجيه ميكند (همان: ۱۱-۱۰).
آر. دبليو. كانل دركتاب”جنسيت و قدرت”((۱۹۸۶ومردانگيها (۱۹۹۵) يكي از كاملترين تعبيرهاي نظري جنسيت را مطرح ميكند. طبق نظركانل، مردانگيها بخش مهمي از نظم جنسيتي است و جدا از آن، يا جدا از زنانگيهايي كه با آن همراه است، قابل درك نيست. به گفته كانل، روابط جنسيتي محصول كنشهاي متقابل و فعاليتهاي روزمره است. كنشها و رفتارهاي مردم عادي در زندگي شخصيشان به طور مستقيم به آرايشهاي اجتماعي جمعي در جامعه مربوط ميشوند. اين آرايشها در طول مدت عمر و در نسلهاي متمادي به طور پيوسته باز توليد ميشوند اما دستخوش تغيير نيز قرار ميگيرند. كانل سه جنبه از جامعه را معرفي ميكند كه در تعامل با يكديگر نظم جنسيتي يك جامعه را – الگوهاي روابط قدرت بين مردانگي و زنانگي كه در سراسر جامعه رواج دارند- شكل ميدهند. طبق نظر كانل، كار، قدرت و تعلق رواني (مناسبات شخصي) بخشهاي جداگانه اما مرتبط جامعه هستند كه همراه با هم عمل ميكنند و نسبت به يكديگر تغيير ميكنند. اين سه قلمرو جايگاههاي اصلي تشكيل و تحميل روابط جنسيتي هستند. مقصود از كار، تقسيم جنسي كار هم در خانه (مثل مسئوليتهاي خانگي و بچهداري) و هم در بازار كار (مسائلي مثل جداسازي شغلي و دستمزد نابرابر) است. قدرت از طريق روابط اجتماعي مثل اقتدار، خشونت و ايدئولوژي در نهادها و در زندگي خانگي عمل ميكند.
كانل معتقداست كه جلوههاي بسيار مختلفي از مردانگي و زنانگي وجود دارند در سطح جامعه، اين جلوههاي متفاوت بهصورت سلسله مراتبي منظم ميشوند كه به يك اصل تعريفكننده معطوف است؛ سلطه مردان به زنان. در راس اين سلسله مراتب مردانگي هژمونيك قرار دارد كه بر همه انواع ديگر مردانگي و زنانگي در جامعه مسلط است. واژه هژمونيك برگرفته از هژموني (تفوق و سيادت) و به معناي سلطهي اجتماعي يك گروه معين است كه نه از طريق زور و اجبار بلكه از طريق فعل و انفعال فرهنگي حاصل ميشود كه به زندگي خصوصي و حيطههاي اجتماعي گسترش و تسري مييابد. به گفته كانل، مردانگي هژمونيك[۳] پيش و بيش از هرچيز به ناهمجنسگرايي و ازدواج مربوط ميشود، اما همچنين به اقتدار، كار مزدبگيري، نيرو و صلابت جسماني نيز مربوط است. شماري ازمردانگيها و زنانگيهاي فرودست، رابطه فرودستانهاي با مردانگي هژمونيك دارند. استدلال كانل اين است همه انواع زنانگيها در موقعيتهاي فرودست مردانگي هژمونيك شكل ميگيرند. يكي از شكلهاي زنانگي- زنانگي مؤكد- مكمل مهم مردانگي هژمونيك است، اين زنانگي تابع منافع و اميال مردان است و مشخصه آن «فرمانبرداري، دلسوزي و پرستاري و همدلي است. در ميان زنان جوان اين نوع زنانگي به پذيرايي جنسي مربوط ميشود و در ميان زنان سالخوردهتر حاكي از مادري است (گيدنز،۱۳۸۶: ۱۷۵-۱۷۴).
به زعم كانل جنس و جنسيت به صورت اجتماعي برساخته ميشوند اما در عين حال هويت و نگرش جنسيتي مردم پيوسته در حال جرح و تعديل و تنظيم است. براي مثال زناني كه به مقوله «زنانگي موكد» تعلق داشتند ميتوانند به آگاهي فمينيستي برسند. اين امكان هميشگي تغيير، الگوهاي روابط جنسيتي را قابل فروپاشي و پذيراي قدرت عامليت انساني ميكند (همان، ۱۷۷).
سيرايتميلز و هانسهاينريشگرث، قدرت را صرفا امكان عمل انسان ميدانند به نحوي كه ديگري آرزوي آن را دارد. به زعم ميلز قدرت وسيلهاي است براي دست يافتن به چيزي كه كه يك گروه طالب آن است و اين طالب بودن ملازم است با جلوگيري از دست يافتن گروه ديگر. اما اقتدار يا قدرت مشروع متضمن اطاعتي است داوطلبانه بر مبناي تصوري كه شخص تابع از قدرتمند يا موقعيت او در سردارد (ورسلي، ۱۳۷۳: ۴۸۵ و گرث و رايتميلز، ۱۳۸۰: ۲۲۱).
در ميان تفسيرهاي بسياري كه در نظريات مختلف درباره قدرت ارائه شده، دو ديدگاه اصلي وجود دارد. در ديدگاه نخست، قدرت به مثابه توان كنشگر در تحقق اراده خويش، حتي به قيمت زير پا گذاشتن قدرت افرادي كه در برابر او مقاومت مي كنند، مفهوم پردازي ميشود؛ تعريفي كه وبر و بسياري ديگر از صاحبنظران استفاده كردهاند. ديدگاه دوم آن است كه به قدرت بايد به مثابه سرمايه اجتماع نگريست. براي مثال، مفهوم قدرت نزد پارسنز به اين ديدگاه متعلق است. اما به زعم جلاييپور و محمدي هيچ يك از اين دو شيوه تعريف قدرت به تنهايي مناسب نيست و بايد هر دو شيوه را به مثابه ويژگيهاي دوگانگي ساختار به هم پيوند زد. به نظر آنان منابع همان شالودهها يا ساختارهاي قدرتاند كه ساختارهاي سلطه را تشكيل مي دهند. طرفين تعامل بر اين منابع تكيه مي كنند و خود اين منابع نيز از رهگذر دوگانگي ساختار بازتوليد ميشوند. قدرت به وسيلهي شكلهاي معيني از سلطه، به موازات رابطه نزديك قواعد با كردارهاي اجتماعي و در واقع به منزلهي بعد يا جزء اصلي آن كردارها شكل ميگيرد (جلاييپور و محمدي، ۱۳۸۸: ۳۹۰-۳۸۹).
در نظريه اجتماعي ماركس خاستگاه اصلي تمامي صور قدرت در تواناييهاي بالقوه انسان است، از نظر وي تواناييها در روند تاريخ به فعاليت درميآيند. ماهيت جوامع ماقبل سرمايهداري چنان بود كه تواناييهاي بالقوه مردم را بيان نميساخت. مشغله مردم در اين دوره تامين معاش، سرپناه و امنيت بود و ديگر فرصتي براي رشد استعدادهاي برتر آنها وجود نداشت. گرچه سرمايهداري برخي از اين مسائل را حل نمود اما جامعه سرمايهداري به قدركافي ظالمانه و سركوبگر بود كه به مردم اجازه تحقق تواناييهايشان را ندهد. ماركس در بحث از تواناييهاي بشر دو مفهوم قدرت و نياز را مطرح ميسازد و قدرت به منزلهي استعدادها، تواناييها و قابليتهاي مردم تعريف ميشود.
در تئوري ماركس، قدرت بشر فقط آنچه كه در حال حاضر ديده ميشود، نيست بلكه گذشته تاريخي و آنچه كه در آينده در اثر تغيير اوضاع اجتماعي ميتوان بدان رسيد نيز مورد توجه قرار ميگيرد. نياز عبارتست از آرزو و خواستي كه مردم نسبت به هر چيز كه فعلا در دسترس نيست، احساس ميكنند. نياز به مانند قدرت شديدا تحت تاثير محيط اجتماعي قرار دارد، حتا در سطح خردترين سطح فردي نيز نياز و قدرت انساني را نميتوان بدون توجه به محيط بزرگتر اجتماعي مورد بحث قرار داد. عنصرساختاري ديگر كه ماركس بدان توجه نمود، تقسيم كار است. تقسيم كار جوامع جديد ريشه در صور اوليه خانواده دارد كه در آن زن و كودكان بردههاي مرد هستند. به زعم وي تخصصي شدن وظايف، كنشگران را از فعليت بخشيدن به تواناييهاي خود باز ميدارد. قدرت از نظر ماركس خصيصهاي است كه بهصورت بالقوه در تمامي افراد وجود دارد اما تحقق يافتن آن موكول به شرايط اجتماعي و تاريخي است و در واقع نقد و نفي عوامل ساختاري بازدارنده تحقق نيروهاي بالقوه بشر است كه جهتگيري و روح حاكم بر نظريه ماركس است. از اين رو ميتوان نتيجه گرفت كه از ديد ماركس نابرابري در برخورداري از قدرت در تمامي عرصههاي اجتماعي و از جمله خانواده، ناشي از نظام تقسيم كار و همچنين ساختار طبقاتي است. روشن است كه نميتوان كاركردهاي منفي واقعيات اجتماعي را كه موردنظر ماركس است فقط توجه يكي از دو جنس دانست؛ بنابراين از نظر ماركس و انگلس تمايز يافتن نقشهاي وابسته به جنس و به تبع آن قطبي شدن قدرت در خانواده به مركزيت فرد، در حقيقت بازتاب ديگري از تحول مالكيت خصوصي است. در اين روند زنان نيز همچون كالاهايي كه ميتوانند سوژه مالكيت باشند، محسوب ميشوند. سلطه مرد بر زن به عنوان شكلي از سلطه مالك بر مملوك در حقيقت ناشي از كنترل منابع اقتصادي توسط مردان است؛ يعني منبع قدرت مرد و سلطه او بر زن از قدرت اقتصادي در طبقات اجتماعي مختلف مردان نشات ميگيرد از آنجا كه شكل كنترل بر نيروهاي اقتصادي در طبقات اجتماعي مختلف با يكديگر فرق دارد ميتوان انتظار داشت كه روابط قدرت در خانواده نيز در طبقات مختلف صور متفاوتي داشته باشند و بنابراين در نهايت ميتوان گفت بر اساس ديدگاه نظري ماركس دو گزاره كلي درباره قدرت در خانواده استنتاج ميشود:
الف) عامل اقتصادي منبع قدرت خانواده است؛ يعني وابسته بودن امرار معاش خانواده به مرد / زن و اينكه اهرم اقتصادي در دست كداميك از زوجين باشد بر ميزان قدرت آنها در خانواده موثر است.
ب) روابط قدرت درون خانواده در طبقات اجتماعي مختلف، ساختارهاي متفاوتي دارد (همان).
ريچارد امرسون معتقد است، پديدههاي اجتماعي مهمي همچون قدرت يا توان استثمار ديگران را نميتوان در يك تبادل دو نفره مجزا مورد بررسي قرار داد، به زعم وي: «از طريق بررسي كنش متقابل دونفره چيز زيادي نميتوان دربارهي قدرت فهميد. زيرا قدرت به صورت معنيدار جامعهشناختي آن، در واقع يك پديده اجتماعي ساختاري است. امرسون و شاگردش كوك در يك بررسي تجربي اثبات كردهاند كه قدرت كاركرد جايگاهي است كه كنشگران در يك ساختار بزرگتر اشغال ميكنند، حتا اگر كنشگران اشغالكننده اين جايگاه از شبكه ساختاري و جايگاهشان در آن شبكه آگاهي نداشته باشند (ريتزر، ۱۳۷۴: ۶۱۷).
پيتر بلاو، ريچارد امرسون و الوين گلدنر تاكيد ميكنند، علاوه بر منابع ذكرشده، وابستگي يكجانبه شخص “ب” به “الف” ميتواند زمينهاي فراهم كند كه موجب سلطه “الف” بر”ب” شود. به همين ترتيب افرادي مانند ويلارد والر[۴]و كينگزلي ديويس[۵] نيز معتقدند، در مناسبات بين دو جنس مخالف، طرفي كه بيشتر درگير اين ارتباط و وابسته به ديگري است، طرف مقابل بيشتر از او سوء استفاده ميكند. هنگامي كه وابستگي متقابل نباشد، درست مثل عدم تعادل منابع، ممكن است يك طرف رابطه كه در موضع قدرت است از طرف مقابل بيشتر بهرهكشي كند. اگر نياز به خدمات ديگري هست و نميتوان آن را از جاي ديگري تامين كرد و اگر منابع قدرتي در اختيار فردي است كه ديگري را مجبور به انجام آن خدمت ميكند، بهاين ترتيب بهگونهاي زيربار قدرت او قرار ميگيرد، هنگامي كه بهرهكشي ميسر باشد، وابستگي يكجانبه، مبناي اصلي اعمال قدرت است. چنان كه بلاو خاطرنشان ميكند؛ «نابرابري تكاليف، موجب نابرابري قدرت ميشود» (كوزر و روزنبرگ،۱۳۷۸: ۱۸۵-۱۸۴).
[۱] local
[۲] Kabyle
[۳]Hegemonic Masculinity
[۴] Willard Waltre
[۵]Kingsley Davis
قبل از انتخاب سنگ ساختماني حتما اين مقاله را بخوانيد
پايان نامه مديريت : بررسي اثرات بانكداري الكترونيك در دولت الكترونيك
پايان نامه دلايل عدم استقبال مشتريان از سرويس هاي بانكداري الكترونيك
ضرورت توجه به كيفيت خدمات
پايان نامه مديريت با موضوع انواع پرداخت هاي الكترونيكي
تاريخچه بانكداري الكترونيك در ايران
20 ترفند ساده روانشناسی
ما مجموعه ای عالی از 20 ترفند و نکات روانشناختی را که در شرایط مختلف زندگی روزمره مفید خواهند بود، برای شما جمع آوری کرده ایم. عالی نیست؟ امیدواریم بتوانید بلافاصله آزمایش آنها را شروع کنید. 20 ترفند برتر روانشناسی ما عبارتند از:بهترین روانپزشکان تهران
20- از دیگران اطلاعات بگیرید
اگر دوستی دارید که می خواهید با شما درد دل کند، احساس خود را به شما بگوید، یا حتی اطلاعات ساده ای به شما بدهد. این ترفند روش مناسبی برای به دست آوردن اطلاعات کامل از او خواهد بود.
از او سؤالی بپرسید، و اگر جواب کاملی نداد، یا احساس کردید چیزی را پنهان کرده، تماس چشمی خود را با او حفظ کنید و برای چند ثانیه ساکت بمانید.
همه نکات جالب روانشناسی اینجاست