فرهنگ توانمند سازي
هر چند فرهنگ عنصر پيچيده اي است، اما عدهاي فرهنگ سازماني را اساس شكل گيري توانمند سازي ميدانند.سازمانهايي موفق به اجراي فرايند توانمندسازي ميشوند كه داراي اصول ارزشي(ارزشها تقويت كننده فعاليتها هستند) تعريف شده باشند. مديراني كه از ارتباط ميان توانمند سازي با فرهنگ سازماني آگاهي دارند، قادرند كاركنان خود را تشويق به توانمندي كنند. وقتي يك گروه كاري موفق است كه محيطي فراهم شود تا اعضاي آن بتوانند با بكارگيري استعدادها، دانشها، مهارت و تجربيات براي تحقق اهداف سازمان گام بر دارند، به اين فرايند فرهنگ توانمند سازي گفته ميشود.
فرهنگ توانمندسازي از كاركنان رده پايين وعملياتي سازمان آغاز و به صورت پله اي تا مديريت عالي سازمان جاري ميشود. توانمندي كاركنان مترادف با ناتواني مدير نميباشد، بلكه آنها قادرند از دو عامل زمان و انرژي به نحو موثري استفاده كنند. در سازماني مانند مزدا، با به كارگيري اين فرايند ضمن افزايش شوق وانگيزش، كاركنان توانستند از مهارتهاي خود براي رسيدن به اهداف سازمان استفاده كنند. يكي از عواملي كه در كنار فرهنگ توانمند سازي مي تواند نقش سازندهاي داشته باشد وجود منابع است. كاركنان توانمند، اگر براي رسيدن به اهداف منابع لازم را نداشته باشند به فعاليتهايي ميافتند كه به آن تله منابع انساني ميگويند.
۲-۲-۱۱- توانمندسازي، اختيار و قدرت
دو مفهوم توانمندسازي[۱] و توانا ساختن[۲] لازم و ملزوم يكديگرند. بكار بردن اولي بدون دومي خطرناك است. هرچند توانمندي از واگذاري قدرت به فرد ديگر حاصل ميشود، اما فرد بايد توانمند شدن را براي خودش بپذيرد. منبع توانمند شدن در درون انسان است. قدرت هر فرد باديگري در تعارض است. اما با توانمند شدن يك فرد، مقام يا موقعيت فرد ديگري تحت تاثير قرار نميگيرد.
(توماس و ولتهووس،۱۹۹۰) بعد جديدي از قدرت و توانمند سازي را مورد توجه قرار دادند. به اعتقاد آنها قدرت معناي مختلفي دارد. در اصطلاح حقوقي، قدرت به معناي اختيار است وممكن است براي تشريح صلاحيت(توان انجام كارها)، يعني همان كفايت نفس(كانگر و كاننگو )، بكار گرفته شود.قدرت به معناي انرژي نيز هست. از طرف ديگرتوانمندسازي هم به معناي نيرو بخشيدن( نيرو بخش بودن ) توسعه پيدا كرد. به باور آنها اصطلاح توانمندسازي به عنوان الگوي جديد انگيزش، زماني گسترش پيدا كردكه رقابت هاي جهاني، انجام پژوهش هاي متعدد براي يافتن شكل هاي جديدي از مديريت را ضروري دانست كه افرادرا به ريسك پذيري، تعدد و نوآوري تشويق و ترغيب كند. اين امر بر اهميت ترغيب به انجام وظيفه به جاي تحميل آن و معنادار ساختن كارها، تعيين هويت و شفاف سازي مشاغل تاكيد ميورزد. آنها توانمندسازي را به عنوان فرايند افزايش انگيزش دروني وظيفه، تعريف كردهاند.
انگيزش دروني وظيفه،تجارت مثبتي است كه افراد، مستقيم از وظيفه شان كسب مي كنند و شرايط نيروزايي است كه به آنها در ارتباط مستقيم با وظيفه، انگيزش و رضايتمندي مي دهد. اين تجارت ها عبارتند از احساس موثر بودن، شايستگي، معناداري وحق انتخاب و… كه با توجه به اهميت هريك از موارد فوق به توضيحاتي در آن خصوص پرداخته شده است:
۱٫خود اثربخشي يا احساس برتري شخصي
افراد توانمند شده نه تنها احساس شايستگي، بلكه احساس اطمينان دارند كه مي توانند كار را با كفايت انجام دهند و معتقدند كه مي توانند با چالش هاي تازه تر روبرو شوند.خود اثر بخشي بر بهداشت جسم و روح نيز اثر دارد. سه شرط لازم است تا افراد احساس خود اثربخشي كنند(باندورا، ۱۳۶۶، ۵۸):
- باور به اينكه توانايي انجام كار را دارند.
- باور به اينكه ظرفيت به كار بستن تلاش لازم را دارند.
- باور به اينكه هيچ مانع خارجي آنها را از انجام دادن كار مورد نظر باز نخواهد داشت.
۲.خود ساماني( داشتن حق انتخاب ) [۳]
به معني تجربه احساس انتخاب دراجرا وتنظيم بخشيدن شخص به فعاليتهاي مربوط به خود است. (دنسي و همكاران[۴] ،۱۹۸۹،۳۵). اشخاص توانمند در مورد فعاليتهاي خويش احساس مسئوليت و مالكيت مي كنند و چنين است كه بر آنچه براي آنان اتفاق مي افتد كنترل دارند.
- پذيرفتن نتيجه شخصي[۵]
احساس توانايي درتغيير نتايج و اينكه مي توانند نتايج را تغيير دهند. اعتقادات فرد در يك مقطع مشخص از زمان در مورد توانايي اش براي ايجاد تغيير در جهت مطلوب، از دست دادن اندكي كنترل شخصي ، از لحاظ جسمي و عاطفي زيان آور است و داشتن آن براي سلامتي و نيز توانمندي ضروري است. از طرف ديگرحتي توانمندترين افراد نمي توانند آنچه را براي آنان اتفاق مي افتد به طور كامل كنترل كنند. باوجوداين، توانمند شدن به افراد كمك مي كند تا شمار نتايجي را كه مي توانند كنترل كنند افزايش دهند.
- معني دار بودن[۶]
افراد توانمند براي اهداف فعاليتي كه به آن اشتغال دارند ارزش قائل اند. معني دار بودن به نگرش ارزشي معطوف است. افراد به كاري كه احساس مي كنند معني دار است بيشتر به آن مي پردازند.