نظريه تفكيك نقشها
تئوري ديگري كه در اين باره مطرح مي شود تئوري تفكيك نقشهاست. اين نظريه بر اساس اصل سازش ناپذير بودن نقشهاي رهبري و عاطفي است كه پارسونز آن دو را از يكديگر جدا ميداند. شوهر با داشتن شغل و درآمد يك دسته از وظايف را بر عهده دارد و بر اين اساس، نظام جامعه او را رهبر اصلي و وظيفه مادر را حفظ وحدت و انسجام خانواده ميداند. اگر كاركردها و جهتگيري زنان و مردان در خانواده بسيار شبيه هم شود رقابت ميان آنها زندگي خانوادگي را مختل خواهد كرد و نقش تعيينكننده خانواده از لحاظ استواري اجتماعي ضعيف خواهد شد. اين نظريه بين خانواده و نقشهاي اجتماعي ارتباط برقرار ميسازد، پدر نقش «ابزاري» را ايفا ميكند و مسئول برقراري تماس با جهان خارج و تامينكننده نياز اقتصادي خانواده است، نقش مادر «بيانگر» است، زيرا اوست كه مسئوليت تمام آن چيزهايي را برعهده گرفته كه جنبه عاطفي و احساسي دارند براساس تئوري پارسونز، حوزه و قلمروهاي قدرت در خانواده بين زن و شوهر براساس تقسيم كار و تفكيك نقشها متفاوتاست. فردي(پدر) كه در خانواده نقش ابزاري دارد رهبر و مدير اجرايي است و حوزه قدرتش به اين قلمرو بازميگردد، و فردي(مادر)كه نقش بيانگري و عاطفي را دارا است به نوعي رهبركاريزمايي است و حوزه و قلمرو قدرتش، به درون خانواده باز ميگردد. به زعم اين دسته از صاحبنظران تفاوتهاي جنسيتي و تقسيم جنسيتي كار موجب ثبات و يكپارچگي اجتماعي شده و اعطاي فرصت برابر به هر دو جنس با انسجام مثبت خانواده ناسازگار است (مينويي فر،۱۳۸۹: ۵۸).
اما ژانت چافتز با بررسي ارتباط ميان قشر بندي جنسيتي با تقسيم كار موجود در سطح كلان جامعه معتقد است كه از طريق تقسيم كار جنسيتي است كه مردان به منابع بيشتري دسترسي پيدا ميكنند و همين تفاوت در منابع مادي است كه موجب ميشود كه مردان قدرت و تسلط بيشتري بر زنانشان داشته باشند. چافتز دو نوع پذيرش در نابرابريهاي جنسيتي را مطرح ميكند، نوع اول كه داوطلبانه است، مربوط به زنان خانهدار كه فاقد شغل و درآمد هستند، و ديگري پذيرش از نوع اجباري است كه زنان شاغل در سازمانها را در برميگيرد و به اشكال مختلف بر آنها تحميل ميشود(همان: ۲۳۵-۲۳۶).
۲-۱-۴- ديدگاه فمينيستها
ديدگاه فمينيسم يكي از ديدگاههاي مهمي است كه در مقابل نظريات كاركردگراياني همچون پارسونز قرار گرفتهاست اساس نظريهي فمينيستها در نابرابري جنسي بر اين اصل استوار است كه معتقدند زنان در جامعه در موقعيت نابرابري نسبت به مردان قرار دارند. زنان به نسبت مردان دسترسي كمتري به منابع مالي، پايگاه اجتماعي، قدرت و فرصت براي خويشتنيابي در اجتماع دارند و اين نابرابري نتيجهي سازماندهي جامعه است، نه اين كه منشا آن بيولوژيكي يا تفاوتهاي شخصيتي بين زنان و مردان باشد. محور ديدگاه فمينيسم نيز تشخيص نابرابريهاي جنسيتي است. براساس اين ديدگاه زنان در موقعيتهاي نابرابري نسبت به مردان قرار دارند اگر چه ممكن است زنان از استعداد و ويژگيهاي خاص برخوردار باشند اما اين دليل تمايز دو جنس نيست و نابرابريهاي موجود از سازمان جامعه سرچشمه ميگيرد به همين دليل ميتوان دگرگونيهاي اساسي در موقعيت زنان ايجاد كرد(ريتزر،۱۳۷۴: ۴۷۳-۴۷۴).

در حوزهي خانواده نيز فمينيستها معتقدند كه اساسا خانواده به سوي برابري و تقارن نرفته است و بر اين باور هستند كه خانواده مكان نابرابري است، جايي كه زنان مطيعاند و نقشهايشان از پيش تعيين شده است آنان براين باورند كه دو ساختار بسته از تابعيت و فرمانبرداري زنان در خانواده وجود دارد(آبوت و والاس، ۱۳۸۳: ۳۰۰).

- موقعيت زنان به عنوان همسران و مادران
- فرآيند جامعهپذيري در خانواده
اين دو ساختار گرايش جنسيت زن و مرد را در خانواده دروني كرده، آن را به فرزندان انتقال ميدهد و باعث دائميشدن سلطهي مرد و مطيع بودن زن ميشود.
شماري ديگر از انديشمندان فمينيست، به نقش عناصر فرهنگي در تحكيم پايههاي پدرسالاري توجه كردهاند. سيمون دوبوار، اسطورههاي ساخته شده توسط مردان را از عوامل برجسته سلطه آنان بر زنان دانسته و حتي تعاليم اديان را در شكلگيري اين اسطورهها دخيل ميداند. به نظر او، قانون گذاران، كشيشان، فيلسوفان، نويسندگان و دانشمندان، مدتهاي زيادي است كه تلاش كردهاند تا نشان دهند موقعيت پايينتر زنان در عالم ملكوت ريشه دارد و در زمين نيز سودمند است. اديان ابداع شده توسط مردان، اين آرزوي سلطه را منعكس ميسازد(همان: ۳۰۵).
كيت ميلت، ريشه قدرت مردان را در ايدئولوژي پدرسالارانه جستجو ميكند و باور دارد كه آن از راه نهادهايي چون مدارس عالي، كليسا و خانواده، تابعيت زنان را نسبت به مردان توجيه و تقويت ميكند و در نتيجه بسياري از زنان، احساس پست بودن و جنس دوم بودن نسبت به مردان را دروني ميكنند(همان).
توزيع نامساوي قدرت بين زن و شوهر را از محورهاي اصلي نابرابري جنسي در خانواده دانستهاند. در فضاي اجتماعي خانواده، چه كسي صاحب قدرت است و چه كسي اطاعت ميكند، چه كسي رهبر است و چه كسي پيرو. نفوذ اجتماعي و قدرت، زيربناي اطاعت و پيروي را بر ديگران تعريف ميكند، هر چند كه افراد ديگر در برابر خواست اعمال قدرت، از خود مقاومت نشان دهند(بستان،۱۳۸۳: ۷۴).
اين تعريف و برخي تعريف هاي مشابه، بر جنبههاي آشكار قدرت تكيه ميكنند و مولفه مهم آن، تصميمگيري نهايي در مورد اختلاف است. صاحب نظران اخير، بر جنبههاي پنهان قدرت تاكيد كردهاند، جائي كه منافع افراد صاحب قدرت و افراد تحت قدرت، دستخوش تضاد و تعارض ميشود. هنگامي كه فرد تحت سلطه، اميال و خواستههاي خود را ابراز ميدارد، جنبه پنهان قدرت ميشود. هنگامي كه موازنه قدرت در خانواده، به نفع مردان رقم خورده باشد، مفهوم پدرسالاري اهميت ويژه اي مييابد.
پدرسالاري مفهومي است كه از سلطه مردان، به ويژه در محيط خانوادگي حكايت دارد. رادكليف براون يكي از نظريهپردازان علوماجتماعي، اجزا و عناصري را در شكلگيري و تعريف مفهومي پدرسالاري با عناوين زير مشخص كردهاست: ويژگيهاي پدرنسبي، پدرمكاني(مراد عزيمت زن پس از ازدواج به خانه شوهر است)، اختصاص ارث (بيشتر) به افراد مذكر، جانشيني فرزند پسر به جاي پدر، تعلق قدرت به پدر در فضاي اجتماعي خانواده (همان).
در نگاه ماكس وبر، پدر سالاري نظامي از قدرت است كه وجه مشترك جوامع سنتي را تشكيل ميدهد. در اين جوامع، خانوار بر پايه اقتصادي و خويشاوندي سازماندهي ميشود. اقتدار از سوي فردي كه اصل مسلم وراثت او را تعيين كردهاست، اعمال ميشود. پدر، به ارباب در جامعه فئودالي اشاره دارد و ميتواند قدرت خود را بر زنان و مردان اعمال كند و به عنوان رئيس خانوار، كنترل كامل فعاليتهاي اقتصادي و رفتار اعضاي ديگر را در دست دارد. در معناي اخير، پدرسالاري مختص به روابط بين دو جنس نخواهد بود، بلكه ميراث مناسبات توليدي عصر فئوداليسم است.
از اوايل دهه ۱۹۷۰، مفهوم پدرسالاري را به معناي نفوذ و اعمال قدرت مردان بر زنان به كار بردند. از آن پس، امواج گرايشهاي برابرطلبي و مساواتخواهي و روندهاي دموكراتيك و انسانگرايانه، كشورهاي صنعتي را فراگرفت و مدلهاي نوين حقوق شهروندي، الگوهاي سنتي توزيع قدرت در خانواده را فروپاشيد. ديگر زن مطيع و منقاد و عضو بلادفاع، در محيط خانواده نبود و حقوق برابر خود را ميطلبيد. حتي در برابر ناهنجاريهاي رفتاري و شخصيتي شوهر،”نميسوخت” و “نميساخت”.
زن و شوهر در اين خانوادههاي جديد، از قدرت كمابيش يكسان در زمينههاي گوناگون حيات خانوادگي و زناشوئي برخوردار شدند. در تصميمگيريها، كنترل بر مصرف درآمدهاي خانواده، مشاركت در منابع زن و شوهر، هر دو، كمابيش سهيم و شريك شدند. دو زوج به منظور تقسيم برابر قدرت، از دو يا سه شيوه زير استفاده ميكردند: ۱- تقسيم كردن حوزههاي مسئوليت به شيوهاي كمابيش برابر؛ ۲- مشاركت كمابيش برابر در كليه حوزهها و تصميمگيريها؛ ۳- تلفيقي از دو شيوه قبل(همان: ۷۵)
مهريه همانند چكي بدون تاريخ است كه در ابتداي ازدواج مرد به زن ميدهد تا در هر تاريخي كه خواست به اجرا بگذارد. معمولا زن اين چك[۱] را زماني به اجرا ميگذارد كه مشكلي پيش بيايد. مهريه در ابتداي ازدواج يك سهم اقتصادي است كه مرد به زن ميدهد. مبلغ اين سهام گاهي زياد است و گاهي اندك. هرچه قدرت چانهزني زن در ابتداي ازدواج بيشتر باشد، مبلغ اين سهام ميتواند بيشتر باشد. زماني كه تكليف اموال خانواده روشن نيست و زن نميداند كه چقدر از اين اموال متعلق به او خواهد بود، در حالي كه خود را در بهدست آوردن آن سهيم ميداند، طبيعي است كه از همان ابتدا تلاش كند كه سهم جديتر و بيشتري بگيرد. زني كه بعد از ۲۰سال زندگي مشترك و يا به عبارت ديگر ۲۰ سال شراكت اقتصادي به ارادهي مرد از زندگي مشترك خارج ميشود و هيچ سهمي از اين شراكت به جز مهريه و مبلغ اجرتالمثل دريافت نميكند، طبيعي است كه اين زن اگر براي ازدواج خودش هم به فكر نبوده براي ازدواج دخترش به فكر است كه مهريهي بيشتري براي دخترش در نظر بگيرد تا در صورتي كه سرنوشت او همانند سرنوشت خودش شد، سهم عادلانهتري را از اين شراكت اقتصادي ببرد.
زماني كه براي مالكيت آيندهي اموال خانواده كه در يك شراكت اقتصادي بهدست آمدهاست هيچ تعريف روشني وجود ندارد، طبيعي است كه فردي كه قدرت بيشتري در خانواده دارد، سهم بيشتري را به نام خود كند و ديگري كوتاه بيايد، چون قدرت كمتري دارد. در اين شرايط به احتمال زياد همان طور كه در واقعيت جامعهي ما وجوددارد، خانوادهها حتما متوسل به همان ضمانتنامه يا چك بدون تاريخ خواهند شد تا با بهره گرفتن از آن بتوانند در آينده اگر لازم شد استيفاي حق اقتصادي و مالي دختر خود را كنند. در اين شرايط طبيعي است كه افراد با حساسيت زياد به مهريه توجه و سعي كنند تا آنجا كه ممكن است ضمانتنامه قويتري را از فرد مقابل دريافت كنند. البته همه بيان ميكنند كه مهريه را چه كسي گرفته و چه كسي داده؟ اما در عين حال ميدانند كه اين چك بدون تاريخ براي همان زماني است كه به هرحال در هر زندگي مشترك امكان آن هست، اما اميدوارند كه هيچگاه پيش نيايد.
مردان از قدرت بيشتري در ازدواج برخوردارند، چون علاوه بر عوامل فرهنگي، وابستگي اقتصادي زن به مرد بههمراه عوامل ديگر از قبيل وجود فرزندان، ترس از طلاق و از دست دادن حيثيت اجتماعي و غيره موجب شده كه زن گذشت و فداكاري بيشتري داشته و سازگارتر باشد. هرچه وابستگي (مخصوصا اقتصادي) زن به شوهر براي كسب منابع ارزشي يا پاداشها بيشتر باشد، قدرت شوهر بر زن بيشتر خواهد بود و اقتدار مرد بيشتر خواهد بود. اما هر چه اين وابستگيها كمتر شود، رابطه متعادلتري بين آنان بوجود ميآيد و اين در سايه تحصيلات بالاتر زن، شاغل بودن وي و كسب درآمد ميسر است كه هرچه از جامعه سنتي به سوي جامعه مدرن پيش برويم اين امر بيشتر شايع ميشود، چون نقش و موقعيت زن تغيير كرده و زن از آزادي عمل بيشتري برخوردار است و ميتواند در تصميمگيريها شركت كند، بدين معنا كه در كنش متقابل زن و شوهر، زن تصميمگيرنده و داراي نقش شده و ميتواند بر مرد تاثير بگذارد و از طرف ديگر، مرد مانند سابق تصميم نميگيرد و مقتدر نيست و اين امر به توازن قدرت بين زن و شوهر منتهي ميشود (همان:۷۶).
البته قدرت در تصميمگيري بايد به صورت نسبي در نظر گرفته شود، زنان و شوهران هر يك داراي قدرت هستند اما وقتي يكي قدرت كمتري دارد، ديگري قدرت بيشتري خواهد داشت. اما قدرت بستگي به منابعي مانند شغل، درآمد و تحصيلات دارد كه فرد آن را در كنترل دارد، البته بستگي به وضعيت كلي زن نسبت به مرد، گروههاي مرجع و هنجارهاي زوجين نيز دارد.
بنابراين ميتوان گفت هنگامي كه زن داراي تحصيلات عالي، شغل و درآمد باشد توزيع قدرت شكل متعادلتري به خود ميگيرد و در سايه اين تعديل قدرت، بسياري از اين مشكلات قابل حل ميشود.
در نظريه ستيز نابرابري اقتصادي ميان زنان و مردان منشا كلي نابرابري جنسيتي است و از آنجايي كه مردان دسترسي بيشتري به منابع قدرت دارند، از آن در جهت اعمال فشار و تداوم يك نظام قشربندي مبتني بر جنسيت استفاده كردهاند. راندل كالينز از جمله نظريهپردازاني است كه خانواده را مانند ساير نهادهاي موجود در جامعه، ساختاري متشكل از قدرت و سلطه ميداند و نابرابري موجود در آن را نيز به عنوان تابعي از سرمايههاي فرهنگي درنظرميگيرد و تداوم اين نابرابري را وابسته به گفتگوها و شعايري ميداند كه فعاليت جنسيتي هر كدام از زوجين را مشخص ميكند، فعاليتهايي كه خود تابعي است از ابزار سركوب و ثروت مادي كه در اختيار دارند (ترنر، ۱۳۷۸: ۴۴۹). نوع ديگري از اعمال قدرت نيز وجود دارد كه «قدرت پنهان» ناميده ميشود و افراد فرودست به دليل نبود امكان براي ايجاد تغييرات در زندگي دشوارشان، روابط نامتعادل موجود را اجتنابناپذير در نظرگرفته و با بهره گرفتن از واژگاني مانند قسمت و سرنوشت حتي از گله وشكايت نيز خودداري ميكنند (لوكس، ۱۳۷۵: ۱۵۰).
[۱]قابل تذكر است كه به اجرا گذاشتن اين چك براي زن چندان هم آسان نيست.
قبل از انتخاب سنگ ساختماني حتما اين مقاله را بخوانيد
پايان نامه مديريت : بررسي اثرات بانكداري الكترونيك در دولت الكترونيك
پايان نامه دلايل عدم استقبال مشتريان از سرويس هاي بانكداري الكترونيك
ضرورت توجه به كيفيت خدمات
پايان نامه مديريت با موضوع انواع پرداخت هاي الكترونيكي
تاريخچه بانكداري الكترونيك در ايران