دانلود مقاله

دانلود مقالات دانشگاهي

متن كامل پايان نامه : مفهوم شهروند و شهروندي

۶ بازديد

مفهوم شهروند و شهروندي

 

از جمله مباحث مهم در حوزه مطالعات اجتماعي، سياسي و تربيتي، مفهوم شهروندي است. اين مفهوم ريشه در گستره تاريخ داشته و همواره مورد توجه متفكران بوده است. با توجه اهميت شهروندي : در دوران معاصر متفكران متعددي به بحث و بررسي پيرامون اين مفهوم پرداخته اند. در اين ارتباط ابتدا به تحليل مفهوم شهروند و شهروندي پرداخته و سپس پاره اي از نظريات متفكران بيان مي گردد.

 

اصطلاح شهروند (Citizen)  از شهر (Cite)مي آيد كه از واژه Civitas مشتق شده است كه در زبان لاتين تقريبا معادل كلمه پليس در زبان يوناني است كه همان شهر است و تنها مجتمعي از ساكنين نيست بلكه واحدهاي سياسي و مستقل به شمار مي آيد. عده اي شهروندي را از بعد سياسي نگريسته و معتقد هستند شهروندي موقعيتي است كه رابطه بين فرد و جامعه سياسي را برقرار مي كند. همچنين شهروندي چارچوبي را براي تعامل افراد در درون جامعه مدني  فراهم مي كند. امتيازي كه شهروندي بر ديگر هويت هاي اجتماعي دارد اين است كه داراي يك برابري فراگير است كه ديگر هويت ها نظير طبقه، مذهب يا قوميت فاقد آن است (فالكس، ۱۳۸۱).

 

 

 

پايان نامه

 

 

 

برخي ديگر شهروند را از بعد اجتماعي و ديني تعريف كرده اند: «شهروند فردي است كه در ساختار اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي در جامعه حضور داشته و در تصميم سازي، تصميم گيري و شكل دهي آن به صورت مستقيم و يا غير مستقيم در سايه همزيستي، تعامل داوطلبانه و تلاش همگام در نيل به سعادت دنيوي و اخروي موثر است». (بيات، ۱۳۸۶). به طوركلي مي توان گفت كه شهروند و شهروندي تا حد زيادي وابسته به شرايط خاص كشور و جامعه مي باشد. و هر فرهنگي نيز شهروند خاص خود را مي طلبد. شهروند فردي است كه در يك دولت ـ ملت زندگي مي كند. از حقوق و مزايايي برخوردار است و مسئوليت هايي همچون وفاداري نسبت به دولت بر عهده دارد (بنكس[۱]، ۲۰۰۸). در ادبيات حوزه شهروندي تعاريف گوناگوني از صاحبنظران مختلف به چشم مي خورد از آنجا كه هر يك از تعاريف از منظر و زاويه خاصي به شهروندي نگريسته اند. بنابراين يافتن تعريفي جامع كه مورد توافق تمام دست اندركاران اين حوزه باشد، كاري دشوار است. در اينجا پاره اي از تعاريف شهروندي ارائه شده است:

 

 

 

 

 

 

جانويتز معتقد است كه شهروندي يك ايده دو جانبه است. اين ايده صرفا يك مجموعه حقوق نبوده بلكه بر وظايف و تعهدات نيز تاكيد دارد. شهروندي الگوي متعادلي بين حقوق و مسئوليت ها مي باشد و اين امكان را به شهروندان مي دهد كه هم حاكميت داشته باشند و هم تحت حاكميت باشند (ترنر و هميلتون[۲]، ۱۹۹۴).

 

شاكورنسكي[۳] (۲۰۰۵) معتقد است كه رويكردهاي فلسفي، جامعه شناختي، حقوقي و آموزشي متعددي در تلاش براي پاسخ به اين سوال وجود دارد كه شهروندي چيست؟ وي معتقد است شهروندي مفهومي پويا، وابسته به زمينه، بحث انگيز و چند بعدي است. پويايي مفهوم شهروندي بدين خاطر است كه تعاريف، برداشت ها و ويژگي هاي شهروندي در طول تاريخ متغير بوده و وابسته به زمينه است، زيرا در هر زماني تفاسير و دلالت هاي مختلفي در جوامع گوناگون داشته است . بحث انگيز است به اين دليل كه در هر زمان و مكاني در خصوص اينكه شهروندي چيست؟ اختلاف نظر وجود دارد و در نهايت شهروندي مفهومي چند بعدي است ، زيرا دست كم متضمن چهار بعد متفاوت است: منزلت يا پايگاه[۴]، هويت[۵]، فضايل مدني[۶] و عمل[۷].

 

باركر[۸] (۲۰۰۰) بر اين باور است كه شهروندي با حقوق انساني در زندگي اجتماعي پيوند خورده است. شهروندي وظايف و مسئوليت ها را بين افراد جامعه توزيع مي كند و در نهايت امكان مشاركت افراد در فعل و انفعالات اجتماعي را فراهم مي سازد (واحد چوكده، ۱۳۸۴). شهروندي نوعي التزام به قوانين مدني و تعلقات اجتماعي و فرهنگي مي باشد كه مرز جغرافيايي و سياسي در محدوده يك كشور دارد و بر ضوابط و حقوق دولت ـ ملت تاكيدي دارد ( شرفي و طاهرپور، ۱۳۸۷).

 

كوهن نيز شهروندي را يك نوع قرارداد متقابل اجتماعي و يك سلسله حقوق متقابل دولت بر ملت و ملت بر دولت و نيز يك احساس مشترك عمومي نسبت به هويت اجتماعي و ملي در يك محدوده مشخص مي داند. شهروندي مفهومي پيچيده و چند بعدي مي باشد اين مفهوم مشتمل بر ابعاد قانوني، فرهنگي، اجتماعي و سياسي مي باشد و حقوق و الزامات، احساس هويت و تعهدات اجتماعي معيني براي شهروندان تعيين مي كند (نقل از سچيني[۹]، ۲۰۰۴). ايده شهروندي هميشه بازتاب دهنده نوعي خاصي از جامعه است (كي­ئر[۱۰]، ۱۹۹۹؛ فالكس[۱۱]، ۲۰۰۱). فالكس بر اين باور است كه شهروندي جنبه اقتصادي دارد و يكي از سوالاتي كه هنگام تلاش براي درك شهروندي بايد بپرسيم اين است كه ترتيبات اجتماعي و سياسي كه در چارچوب آن شهروندي به موقع اجرا گذاشته مي شود، در چه زمينه اي شكل مي گيرد (فالكس، ۲۰۰۱). مارشال معتقد است كه شهروندي موقعيتي است براي كساني كه اعضاي جامعه هستند ضمن اينكه از حقوقي برخوردار مي باشند بايد وظايفي را نيز كه از آن موقعيت بر مي خيزد بر عهده گيرند به عبارت ديگر هر موقعيت اعطا شده، حقوق و مسئوليت هايي را نيز شامل مي شود (فتحي و واحد چوكده، ۱۳۸۸). دامسون (۲۰۰۰) اظهار مي كند كه شهروندي نوعي از اجتماعي شدن و حاكي از آماده شدن براي زندگي در جامعه محلي، ملي و جهاني است. شهروندي به عضويت و مشاركت فعال افراد در جامعه اطلاق مي گردد، افرادي كه از حقوق ومسئوليت هايي برخوردار هستند و قابليت تاثيرگذاري بر خط مشي هاي سياسي را دارا مي باشند. از اين رو شهروندي بايد  فراتر از مقام و منزلت سياسي و حقوقي در نظر گرفته شود. اين مفهوم همچنين نقشي اجتماعي به حساب مي آيد (بيرزيا، نقل از سچيني، ۲۰۰۴).

 

هربرت و سيرز [۱۲](۲۰۰۵) معتقدند كه شهروندي به رابطه بين افراد و دولت و رابطه بين افراد در درون يك دولت اشاره دارد. با توجه به آنچه بيان گرديد شهروندي علاوه بر اشاره به مجموعه اي از حقوق و مسئوليت هاي قانوني و تصريح شده ، گستره اي وسيع تر از ابعاد صرف حقوقي و سياسي داشته و شامل يادگيري باهم زيستن مي گردد. بنكس (۲۰۰۸) مي گويد مفاهيم شهروندي و تربيت شهروندي در سراسر جهان بوسيله عوامل گوناگون تاريخي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي به چالش كشيده شده است. مهاجرت گسترده، جهاني شدن و تشديد ملي گرايي به بحث و تفكرات نو در خصوص شهروندي انجاميده است به طوري كه دامنه شهروندي بايد بسط پيدا كرده و حقوق ساير شهروندان و گروه هاي نژادي، زباني، فرهنگي و قومي را نيز شامل گردد.

 

شهروندي، از مهمترين ايده هاي اجتماعي است كه به منظور كمك به شناخت بهتر جامعه، روابط دروني آن و هدايت كنش ها و رفتارها به وجود آمده است. اين مفهوم مانند هر مفهوم ديگر، در بستر تاريخي – اجتماعي و درون شبكه هاي مفهومي، محتوا و معناي خود را آشكار ساخته و سير تحولي خود را داشته است. اين محتوا و معنا همواره ثابت نبوده و به اعتبار تحولات پديد آمده در جوامع و رويكردهاي نظري، دستخوش تغيير شده است. در اغلب اين تعاريف جنبه هاي حقوقي شهروندي مورد تاكيد قرار گرفته است. با اين همه در تجربه شهروندي تنها پايگاه حقوقي شهروندي مورد تاكيد قرار گرفته است. حال آنكه تجربه شهروندي تنها به پايگاه حقوقي فرد بستگي ندارد، بلكه به روابط بين افراد و گروه هاي اجتماعي نيز وابسته است (هاشمي، ۱۳۸۹).

 

مبناي حقوق شهروندي آن است كه فرد انساني تنها به حكم انسان بودنش، در جامعه داراي يك سلسه حقوق، توانايي و مزايايي است كه به عقيده بسياري از حقوق دانان، اين حقوق طبيعي و غير اكتسابي است و هيچ مقامي حق ندارد آن را از انسان سلب يا محدود سازد. اين دسته از حقوق كه حقوق بشر و حقوق اساسي جامعه نيز از آن اقتباس شده است. بعضا در قانون اساسي كشورها تبلور يافته و شكل ملي به خود گرفته است. و شهروند كسي است كه داراي حقوق مدني، سياسي و اجتماعي است و بايد چنين استدلال نمائيم كه حقوق شهروندي آن دسته از حقوقي است كه رنگ و بوي ملي به خود گرفته است (محبي، ۱۳۸۴).

 

 

 

[۱]- Banks

 

[۲]- Turner, B. and Hamilton

 

[۳]- Schugurensky

 

[۴]- status

 

[۵]- identity

 

[۶]- civic virtues

 

[۷]- agency

 

[۸]- Barker

 

[۹]- Cechini

 

[۱۰]- Keer

 

[۱۱]- Faulks

 

[۱۲]- Hebert, &Sears

خريد پايان نامه :آموزش شهروندي به عنوان واقعيت اجتماعي

۶ بازديد

آموزش شهروندي به عنوان واقعيت اجتماعي

 

آموزش شهروندي به عنوان يك واقعيت اجتماعي از مولفه هاي پديده اجتماعي مدرن شهروندي است، همچنين از مولفه هاي نظام دموكراسي- سياسي و شاخص كليدي براي تحقق دموكراسي در حوزه عمومي جامعه مدني است اين اصول و آموزش ها مي توانند۱- نوعي پايگاه و نقش اجتماعي مدرن را براي تمامي اعضاي جامعه بوجود آورند.۲-  مجموعه بهم پيوسته اي از وظايف،حقوق،تكاليف و مسئوليت ها و تعهدات اجتماعي، سياسي،اقتصادي و فرهنگي همگاني و برابر و يكسان را بوجود مي آورد.۳- احساس تعلق و عضويت اجتماعي مدرن را براي مشاركت جدي و فعالانه در جامعه و حوزه هاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي، و فرهنگي فراهم مي كند.۴- موجب برخورداري عادلانه و منصفانه تمامي اعضاء جامعه از مزايا و امتيازات  اجتماعي، اقتصادي،سياسي،حقوقي،و فرهنگي فارغ از تعلق طبقاتي، نژادي مذهبي و قومي مي گردد.

 

 

 

دانلود پايان نامه

 

 

 

آموزش شهروندي از بُعد جامعه شناسي نظري در انديشه هاي “وبر- تونيس- دوركيم” قائل به نوعي« هويت ،عضويت و تعهد عقلاني- عرفي و مدني جديد براي اعضاي جامعه در قالب پديده شهروندي هستند كه منجربه مشاركت سياسي، اجتماعي و فرهنگي دموكراتيك و احساس تعلق اجتماعي بيشتر به جامعه مي گردد و نهايتاً به تقويت انسجام اجتماعي و نظم اجتماعي منجربه مي گردد.» ( توسلي، نجاتي حسيني،۱۳۸۳) پارسنز در انديشه هاي خود آموزش شهروندي را در طرح “وبري- دوركيمي” در قالب واقعيتي مدرنيته با مبنا قراردادن اينكه اصول آموزش شهروندي يك الگوي عام، بي طرف، ارزشي، اكتسابي و مبتني بر قرار دادعرفي و مدني در جامعه است؛و به ارائه تصويري از شهروندي بر اين مبنا پرداخته است.آموزش هاي شهروندي به عنوان يك واقعيت اجتماعي در نظر پارسنز يك نوع “كردار اجتماعي معطوف به عضويت اجتماعي و انسجام اجتماعي” است. در واقع رويكرد پارسنز به شهروندي و آموزه هاي آن به افراد جامعه تاكيد بر عقلانيت عرفي شده، عضويت و تعهد اجتماعي مدني، مشاركت و تعلق اجتماعي تمام اعضاي جامعه با هدف تقويت انسجام و نظم اجتماعي مدرن است.

 

در انديشه اجتماعي مارشال شهروندي و مولفه هاي مربوط به آن با يك رويكرد تاريخي و جامعه شناختي، واقعيتي اجتماعي دانسته كه در غرب از سده ۱۷تا قرن۲۰ مورد بررسي و سير تكاملي قرار گرفته است. مارشال آموزش هاي شهروندي را جزء مولفه هاي كليدي نظام اقتصادي سرمايه داري يعني طبقه اجتماعي و نظام سياسي دموكراسي يعني مشاركت همگاني و برابري حقوقي در جامعه مدرن دانسته است. به نظر مارشال آموزش شهروندي« نوعي واقعيتي است كه منزلت اجتماعي را به تمام اعضاي جامعه از طريق تعاليم رسمي و غير رسمي اعطاء نموده و به موجب آن تمامي افراد از جايگاه، حقوق و وظايف برابر كه توسط قانون حمايت و تثبيت شده برخوردارند. به نظر او آموزش اصول شهروندي همراه با سه بعد اجتماعي است: “حقوق مدني و شهروندي مدني” مانند حق برخورداري از آزادي بيان، مالكيت، مذهب،عقيده،حقوق سياسي و… “شهروندي سياسي و حقوق سياسي” مانند حق برخورداري از راي، عضويت و مشاركت سياسي و… “حقوق اجتماعي رفاهي ويا شهروندي اجتماعي و رفاه ” مانند حق برخورداري از رفاه و خدمات اجتماعي،اشتغال، آموزش امنيت، تامين اجتماعي و مانند آن (عاملي،۱۳۸۰‌). رنر درانديشه هاي خود مفهوم شهروندي و آموزش هاي كه بايد به افراد در اين زمينه داده شود در قالب چهار مولفه جامعه شناختي به عنوان يك واقعيت اجتماعي بيان كرده است. الف- شكل اجتماعي شهروندي: در اين شكل آموزش هايي كه شهروندان دريافت مي كنند از بالا به پايين است يعني دولت به سمت جامعه مفاهيم شهروندي و شهروند مداري را ارائه مي دهد.ب- قلمرو اجتماعي شهروندي: در اين حوزه آموزه هايي ارائه شده كه بيشتر شهروند مداري را به سمت حوزه عمومي ترغيب كرده يا برخي از اين آموزه ها منجربه به شكل گيري حوزه هاي خصوصي شده است.پ- گونه اجتماعي شهروندي: اين مولفه اشاره به آموزش هايي مي كند كه شهروندان را بيشتر حالت فعال در شهروندي بيان مي كند يا به صورت شهروند منفعل تلقي كرده است. ت- محتواي اجتماعي شهروندي:اشاره به تعليماتي مي كند كه تاكيد بر ايفاي وظايف، تكاليف، مسئوليت ها و تعهدات شهروندي كرده و يا معطوف به حقوق و امتيازات شهروندي دانسته است.

 

بخش ديگري از آموزش شهروندي به عنوان يك واقعيت اجتماعي در انديشه هاي فمينيستي بيان مي شود. پيروان فمينيست عقيده به” آموزش شهروندي جنسيتي” دارند  معتقدند كه شهروندي و آموزش هاي آن در عرصه عمومي براي شهروندان يك جامعه بيشتر بيان كننده ويژگي ها و فضائل مردانه است؛ پس آموزش شهروندي در عرصه عمومي برابر با تربيت شهروند مرد مي باشد. و غير شهروند در عرصه عمومي برابر با زن است پس همين مسئله باعث شده كه آزادي مدني، سياسي تاكيد بر آموزه هايي كنند كه زنان را به عنوان شهروندان درجه دوم در جامعه تلقي نكنند. پس در آموزش هاي شهروندي به حقوق و تكاليفي متوسل شده اند كه « اول: اينكه آموزش ها ابزار مهمي براي كسب قدرت و حق تصميم گيري براي زنان باشد  دوم: اين آموزش ها ابزاري براي اين باشد كه به كار غيردستمزدي وبي بهاء بر زنان ارزش قائل شده و براي تكاليف اجتماعي وظايف مراقبتي ارزش قائل شوند (فتيزپتريك،۱۳۸۱).

 

باتوجه به رويكردهاي اجتماعي در حوزه آموزش شهروندي به عنوان يك واقعيت اجتماعي بايد اشاره به اين كرد كه آموزش شهروندي به عنوان يك واقعيت اجتماعي در ساختار فرهنگي جامعه ايران در قالب سه شكل” امتناع شهروندي” كه باعث عدم شكل گيري و تقويت زمينه ها و بستر سازي است كه در دوره هاي حكومتي ايران باستان مشاهده مي شد.” امكان شهروندي”كه متناسب با ظرفيت و پتا نسيل شكل گيري تقويت زمينه ها و بستر سازي شهروندي است كه در حكومت هاي ايران بعد از اسلام تا زمان مشروطه در ايران مي تواند مطالعه شود.” ايجاب شهروندي” كه در اين دوره احساس ضرورت وجود زمينه ها و بستر سازي شهروندي شده كه بعد از انقلاب اسلامي گسترش يافته است كه درحال حاضر چنين فرايندي وجود دارد كه از طرف حكومت به مردم آموزش داده مي شود.

 

همچنين از سوي ديگر ماهيت گفتمان قانون اساسي و راهبردهاي اساسي جمهوري اسلامي ايران،قوانين مجلس شوراي اسلامي، و راهبردهاي برنامه هاي توسعه اقتصادي و اجتماعي فرهنگي تاكيد بر شهروندي و آموزش هاي آن كرده است. الزامات مدرنيستي ناشي از روح دموكراسي و جمهوري گرايي تاكيد بر آموزش ايجاد شهروندي است كه جمهوري اسلامي از سوي نهادهاي حكومتي كرده است. آموزش ايجاد شهروندي در سه بعد شهروندي مدني يعني آموزش هايي كه ناظر بر اين است كه مردم حق آزادي هاي مدني را دارند، شهروندي اجتماعي بر مبناي اينكه آموزش هايي بايد داده شود ناظر به برخورداري شهروندان از رفاه اقتصادي و اجتماعي، فرهنگي؛ شهروندي سياسي ناظر بر آموزش هايي چون مشاركت مي باشد، از سوي حكومت

 

در اين سي سال ارائه شده است.همچنين شكل گيري مديريت جنگ در طي دهه اول انقلاب اسلامي باعث ايجاد آموزش و شكل گيري شهروندي مذهبي، ايدئولوژي و انقلابي گرديده است. بعد از پايان جنگ، دولت سازندگي در گسترش آموزش هاي شهروندي اجتماعي و رفاه نقش بارزي داشته است. و دولت اصلاحات در دهه ۷۰و ۸۰ به ايجاد شكل گيري آموزش هاي شهروندي سياسي تاكيد كرده است؛ و تا حال حاضر آموزش شهروندي مدني بسيار كمرنگ در ايران جلوه يافته است.(هاشمي، ۱۳۸۹)

خريد اينترنتي فايل پايان نامه : آموزش شهروندي به عنوان واقعيت اجتماعي

۴ بازديد

آموزش شهروندي از بعد سياسي در واقع توسط نظام سياسي حاكم بر جامعه تعيين و مشخص مي گردد.آنچه كه حكومت و دولت در نهادهاي آموزشي به عنوان برنامه هاي درسي و غيردرسي به شهروندان يك جامعه از همان دوران كودكي با شروع مدرسه تا دانشگاه ارائه مي كنند و حتي ساير نهادهاي اجتماعي هم با توجه به ساختار سياسي حاكم بر جامعه به شهروندان ارائه مي دهند همان آموزش شهروندي است.حاكميت از طريق آموزش شهروندي الگوهاي توسعه سياسي جامعه كه همان آگاهي و بالا بردن توانايي سياسي شهروندان به منظور نهادينه ساختن الگوهاي انسجام و همبستگي اجتماعي از يكسو وتعميم پذيري الگوهاي مشاركت و توزيع مناسب منابع مي باشد، را مد نظر دارد.

 

آموزش شهروندي از بعد سياسي و مدني به عنوان يك واقعيت به تعليم راهكارهاي ايجاد وحدت، حفظ يگانگي و انسجام همه جانبه شهروندان مي پردازد كه اين مسئله موجب رشد هويت ملي در بين شهروندان شده است. از سوي ديگر اين آموزش ها از طريق شرايط بسيج سياسي در جامعه نظير شركت در انتخابات،علاقمندي به مطالب سياسي و پيگيري امور سياسي نقش شهروند فعال سياسي را در بين افراد جامعه تقويت مي كند.

 

آموزش شهروندي در ارتباط با جامعه پذيري سياسي است، براساس اين آموزش ها شهروندان گرايشات، نگرش ها، دانش و معيارهاي سياسي خود را به نسل هاي بعدي انتقال داده يا در تعامل قرار مي دهند. در واقع اين آموزش ها جهت گيري هايي را از بُعد سياسي براي شهروندان ايجاد مي كند.« ۱- جهت گيري شناختي، يعني آگاهي شهروند از نظام سياسي و باور به اين نظام و نقش هاي آن،۲- جهت گيري عاطفي يا احساسات شهروندان نسبت به نظام سياسي،۳- جهت گيري ارزيابي كه مربوط به برداشت ها و قضاوت هاي شهروندان نسبت به موضوعات سياسي را مورد بررسي قرار مي دهد.» ( شارع پور،۱۳۸۶). آموزش شهروندي از بعد سياسي  شامل بخشي از نظرات و رفتارهايي است كه در جهت تداوم نظم سياسي جامعه به اعضاء تعليم داده مي شود و موجب انتقال به نسل هاي بعدي مي گردد؛ تا از اين طريق فرايند جامعه پذيري سياسي صورت گيرد. آموزش هاي شهروندي از منظر سياسي با ثبات فرهنگ سياسي و ساختارهاي اجتماعي در طول زمان رابطه دارد و هر نظام اجتماعي مي كوشد تا ارزش ها ، نگرش ها و ديدگاه هاي ضروري را براي تداوم نظام سياسي خود به شهروندان منتقل كند.

 

 

آموزش شهروند سياسي در هر جامعه اي هدفش پرورش سياسي، شكل دادن رفتارهاي كودكان و نوجوانان به اقتضاي قالب هاي اجتماعي و سياسي است، به عبارت ديگر پرورش سياسي از طريق آموزش شهروندي فرايندي است كه شخص از طريق آن جهت گيري سياسي اساسي خود را در محيط جامعه كسب مي كند.در واقع آموزش شهروندي سياسي و پرورش آن يعني جذب و دروني كردن هنجارها و ارزش هاي نظام سياسي جامعه است.شهروند سياسي يك جامعه از طريق آموزش هاي لازم با مسئوليت هاي خود- آگاهي ملي و وفاق سياسي آشنا مي گردد. آموزش شهروندي از نگاه سياسي داراي چنين كاركردهايي در هر جامعه است« ۱- جامعه پذيري سياسي شهروندان و آشنا سازي با فرهنگ سياسي، ۲- گزينش جذب و آموزش رهبران و كارگزاران سياسي، ۳- ايجاد يگانگي سياسي در جامعه و ۴- ايجاد زمينه براي تشكيل سازمان هايي كه در جامعه نقش هاي سياسي ايفاء مي كنند و…» ( علاقه بند، ۱۳۷۵).

فروش اينترنتي فايل پايان نامه نظريه آسيب شناسي رواني رفتار در ماني عقلاني-هيجاني

۴ بازديد

نظريه آسيب شناسي رواني رفتار در ماني عقلاني-هيجاني

 

 

  همانگونه كه انسان ها گرايش طبيعي دارند به اينكه به صورت منحصر به فردي عقلاني و روشنفكر باشند، گرايش بسيار نيرومندي نيز دارند كه مخلوقات كژفكري باشند(اليس۱۹۷۳،به نقل از پروچسكا،۱۳۹۰)

 

 

 

 

 

 افراد از نظر گرايش فطري به سمت عقلاني بودن تفاوت دارند. آنها از نظر گرايش به آشفتگي عقلاني نيز متفاوت هستند. جوامع و خانواده ها نيز از لحاظ گرايش به تفكر روشن يا نادرست تفاوت دارند، هر چند كه متأسفانه اغلب جوامع فرزندان خود را طوري بار مي آورند كه گرايش هاي نيرومند آنها به آشفته كردن خودشان با عقايد غيرعقلاني را تشديد مي كنند..

 

 

اما حتي بهترين ميراث ها و بهترين جامع پذيري نمي توانند آسيب پذيري ما را نسبت به خودشكن بودن برطرف كنند.

 

 

وقتي تفكر و رفتار آدمي عاقلانه باشد­، موجودي كار آمد­، شادمان­، سرزنده و توانا خواهد بود، پس مي­توان گفت هر انساني با انديشه و افكار خود ، زندگي­اش را مي­سازد و جهت مي­دهد . « آلبرت اليس » روان­شناس معروف كه نظريه­ «­درمان عقلاني– عاطفي­» را ارائه داده است . اعتقاد دارد كه توسل به عقايدي در زندگي ، موجب اضطراب و ناراحتي رواني فرد مي­گردد . «­آليس­» معتقد است وقتي حادثه اي براي فرد اتفاق مي­افتد ، او بر اساس تمايلات دروني و ذاتي خود ممكن است ۲ برداشت متفاوت و متضاد از آن حادثه و رويداد داشته باشد : يكي افكار­، عقايد و باورهاي منطقي و عقلاني و ديگري افكار ،عقايد و برداشت هاي غير منطقي و غير عقلاني . در حالتي كه فرد تابع افكار و عقايد عقلاني و منطقي باشد ، به عواقب و نتايج منطقي دست خواهد يافت و شخصيت سالمي خواهد داشت اما در حالتي كه فرد تحت تأثير و دستخوش افكار و عقايد غير منطقي قرار مي گيرد­، با عواقب و نتايج غير منطقي و غير عقلاني مواجه خواهد شد . در اين حالت­، فردي ست مضطرب و ناراحت كه شخصيت نا سالمي دارد (پروچسكا،۱۳۹۰).

 

 

 

 

 

آسيب هاي رواني زندگي روزمره را مي تواند با مدل عقلاني- هيجاني عملكرد انسان توجيه كرد. در آشفتگي هاي هيجاني، رويدادهاي برانگيزنده هميشه از طريق عقايد غير عقلاني پردازش مي شوند(شفيع آبادي،ناصري،۱۳۹۱).

 

 

 

 

 

۲-۳-۱۰٫رايج ترين عقايد غير منطقي

 

 

-اميال اساسي انسان، مانند ميل جنسي، نياز هستند زيرا كه ما آنها را نياز مي دانيم، با اينكه آنها در واقع فقط ترجيحات هستند.

 

 

-ما نمي توانيم برخي رويدادها را تحمل كنيم، خواه مجبور به منتطر ماندن در صف باشد، يا روبرو شدن با انتقاد يا طرد شدن، در حالي كه مي توانيم اين گونه رويدادها را صرف نظر از اينكه چقدر ناخوشايند باشند، تحمل كنيم.

 

 

-ارزش ما به عنوان انسان به وسيله موفقيت­ها و شكستهاي ما يا صفات خاص ما، نظير درآمد تعيين مي شنود، انگار كه ارزش انسان را مي توانند مانند صفات عملكردي ارزيابي كرد.

 

 

-ما بايد تأييد والدين يا صاحبان قدرت را جلب كنيم، انگار كه وجود ما به آنها بستگي دارد.

 

 

– دنيا بايد منصفانه با ما برخورد كند، انگار كه دنيا مي تواند از اميال ما پيروي كند.

 

 

– برخي افراد پست و شرو هستند و بايد به خاطر شراتشان تنبيه شوند، انگار كه ما مي توانيم بي ارزشي انسان ها زا ارزيابي كنيم.

 

 

 -چيزهاي زيان بار مانند سيگار يا مواد مخدر مي توانند خشنودي در زندگي را افزايش دهند يا اينكه اين چيزهاي زيان بار ضروري هستند، صرفا به اين علت كه زندگي كردن بدون آنها ممكن است براي لحظه اي ناخوشايند باشند.

 

 

– عوامل بيروني موجب خوشحالي انسان مي شوند و افراد نمي توانند چندان احساسات خود را كنترل كنند.

 

 

-عقايدي كه در كودكي آموخته شده اند، خواه مذهبي، اخلاقي و يا سياسي، مي توانند رهنمودهاي مناسبي براي بزرگسالي باشند، با اينكه اين عقايد ممكن است تعصبات صرف يا افسانه بافي باشند(اليس۱۹۷۲).

 

 

-اعتقاد فرد به اين كه لازم و ضروري­ست همه ي افراد جامعه او را دوست بدارند و احترام اش بگذارند.

 

 

اين تصور ، غير عقلاني و غير منطقي ست زيرا چنين هدفي ، غير قابل دسترسي و وصول است . البته اين خوب است كه انسان مورد مهر و محبت و دوستي ديگران قرار گيرد اما فرد عاقل و منطقي­، هرگز علايق­، آرزوها و خواسته هايش را قرباني چنين هدفي نمي­كند­.

 

 

-اعتقاد به اين كه لازمه ي احساس ارزشمندي­­، وجود بيش­ترين لياقت ، شايستگي ، كمال و فعاليت شديد است .

 

 

اين كار عملاً امكان پذير نيست و تلاش و وسو اس در راه كسب آن ، فرد را به اضطراب ، نگراني و بيماري هاي رواني مبتلا مي سازد و در زندگي نيز احساس حقارت و ناتواني به او دست مي دهد­؛ به اين ترتيب­، زندگي فرد همواره با شكست و ناكامي همراه خواهد بود اما فرد منطقي سعي مي­ كند كه بهترين كارها را به خاطر خودش انجام دهد ، نه براي ديگران .

 

 

-اعتقاد فرد به اين كه كساني كه خطا و اشتباه مي­ كنند ، بايد به شدت تنبيه و سرزنش شوند .

 

 

اين فكر ، غير منطقي و غير عقلاني ست زيرا تمامي انسان­ها دچار خطا و اشتباه مي شوند . فرد منطقي و عقلاني ، هرگز خود و ديگران را سرزنش نمي كند . اگر ديگران هم او را سرزنش كنند ، در بهبود رفتار و اعمالش مي كوشد . هم چنين اگر ديگران ، كار خطا و نا درستي انجام دهند ، سعي در درك علل آن كار دارد و اگر بتواند ، آنان را از ادامه ي كارهاي نا درست ، باز مي دارد .

 

 

– اعتقاد فرد به اين كه اگر وقايع و حوادث آن طور نباشد كه او مي خواهد ، نهايت ناراحتي ، گرفتاري و بيچارگي به بار مي آيد و اين مسأله براي او فاجعه آميز خواهد بود .

 

 

چنين طرز تفكري ، اشتباه و بيهوده است زيرا ناكام شدن ، يك احساس طبيعي ست اما اندوه و نگراني بسيار شديد و طولاني مدت ، يك موضوع غير عقلاني و غير منطقي­ست . فرد منطقي ، از بزرگ كردن موقعيت نا مطبوع و نا­خوشايند ، امتناع مي­ورزد و در جهت بهبود و عادي نمودن آن اقدام مي كند . البته ممكن است كه موقعيت­هاي نا مطبوع مختل كننده ، اضطراب آور و مشكل ساز باشند اما به آن اندازه هم كه فرد تصورش را در ذهن دارد ، وحشتناك و فاجعه آميز نيستند ، مگر اين كه خود او ، آن را اين گونه تعبير و تفسير كند .

 

 

– اعتقاد فرد به اين كه بدبختي و نا خشنودي او به وسيله ي عوامل بيروني به وجود آمده و انسان ، توانايي كنترل غم و اندوه و اختلال هاي رواني و عاطفي خود را ندارد و يا اين كه توانايي اش در اين زمينه ، بسيار كم است .

 

 

اگر فردي بپذيرد كه اختلالات و مشكلات عاطفي ، نتيجه ي احساسات ، ارزش يابي ها تلقين فرد به خودش است ، در اين صورت كنترل و تغيير آن ها ، ساده و به راحتي امكان پذير خواهد بود .

 

 

– اعتقاد فرد به اين كه چيزهايي خطرناك و ترس آور ، موجب نهايت نگراني مي شوند و فرد همواره بايد تلاش كند تا امكان به وقوع پيوستن آن ها را به تأخير بيندازد.

 

 

اين يك انديشه و تصور غير منطقي و غير عقلاني­ست . فرد منطقي مي­داند كه خطرهاي بالقوه ، به آن اندازه­اي كه انسان از آن­ها مي ترسد ، وحشتناك نيستند و اضطراب و ناراحتي ، نه تنها از وقوع آن ها جلوگيري نخواهد كرد ، بلكه موجب افزايش آن ها نيز خواهد شد . از اين رو ، فرد منطقي و عقلاني ، به انجام كارهايي خواهد پرداخت كه امكان وقوع خطرهاي بالقوه را به حداقل برساند .

 

 

-اعتقاد فرد به اين كه اجتناب و دوري از بعضي مشكلات زندگي و مسؤوليت هاي شخصي ، براي او آسان تر از مواجه شدن با آن هاست .

 

 

اين نوع تفكر و اعتقاد فرد ، غير منطقي و غير عقلاني ست زيرا دوري و اجتناب از يك كار ، سخت تر و دردناك­تر از انجام آن است و علاوه بر مشكلات و نا رضايتي هاي بعدي ، موجب كاهش اعتماد به خود نيز مي­شود . فرد منطقي و عقلاني ، آن چه را كه بايد در زندگي و كارهاي روزانه ي خود انجام دهد ، بدون شكوه و شكايت زياد به انجام مي رساند و در عين حال­، از انجام كارهاي دردناك و غير لازم ، دوري مي­جويد . او هم چنين پي مي برد كه زندگي­، آكنده از شكست­ها و موفقيت هاست ؛ بنابراين سعي مي كند با مشكلات و نا­كامي­ها مبارزه كند و موانع را از پيش روي خود بر دارد . هم چنين فرد منطقي ، ضمن احساس مسؤوليت در زندگي ، از حل مشكلات خود نيز لذت مي برد .

 

 

– اعتقاد فرد به اين كه بايد متكي به ديگران باشد و بر انسان قوي تري تكيه كند .

 

 

با وجود آن كه هر فردي تا حدودي به ديگران متكي­ست اما دليلي براي افزايش وابستگي وجود ندارد زيرا وابستگي شديد ، به فقدان يا كاهش استقلال فردي و اعتماد به نفس مي انجامد . فرد منطقي و عقلاني براي كسب استقلال و مسؤوليت براي خويشتن تلاش مي كند اما هيچ وقت هم از دريافت كمك هاي لازم ديگران امتناع نمي ورزد . هم چنين به هنگام لزوم ، خطر مي­ كند و اگر هم شكست خورد ، آن را تجربه اي براي پيشرفت خود مي داند .

 

 

– اعتقاد فرد به اين كه تجارب و وقايع گذشته و تاريخچه­ي زندگي ، تعيين كننده­ مطلق رفتار كنوني او هستند و اثرات اتفاقات گذشته را به هيچ وجه نمي­توان نا ديده انگاشت .

 

 

اين عقيده هم غير منطقي و غير عقلاني­ست . فرد منطقي و عقلاني در عين حال كه گذشته را مهم مي­شمارد ، مي ­تواند با بررسي اثرات رفتار و تجزيه و تحليل عقايد باورهاي اشتباه و نگران كننده­ گذشته خود ، به تغيير رفتار و اعمال كنوني خويش اقدام كند . فرد سالم بيش از آن چه به گذشته توجه دارد ، به زمان حال و وضعيت موجود توجه مي­ كند .

 

 

-اعتقاد فرد به اين كه براي هر مشكلي ، هميشه يك راه­حل درست و كامل وجود دارد و اگر انسان به آن دست نيابد ، بسيار وحشتناك و فاجعه آميز خواهد بود .

 

 

اين عقيده ، غير عقلاني­ست . فرد منطقي و عقلاني مي­كوشد تا حتي الامكان ، راه­حل­هاي متعددي را براي مشكل خويش بيابد و از بين آن ها ، بهترين و عملي­ترين راه­حل را انتخاب كند . او هم چنين آگاه است كه هيچ راه­حلي كامل نيست و سودمندي و مفيد بودن راه­حل­ها ، امري نسبي­ست و بر حسب موقعيت­هاي مختلف ، تغيير مي­ كند(پروچسكا،نوركراس ،۱۳۹۰).

 

 

 

 

 

 


 

 

 

۱-Procheska

 

 

 

۱-Norcras

ده خطاي شناختي از نظر آلبرت اليس

۵ بازديد

ده خطاي شناختي از نظر آلبرت اليس

 

امروزه بسياري از افراد در سير تفكر خود به دليل عدم آشنايي با اصول تفكر منطقي و صحيح ، ناخواسته دچار خطاي شناختي مي شوند. عدم اطلاع از خطاهاي شناختي ورطه اي بسيار خطرناك و سهمگين است. شايد بسياري از گرفتاري هاي مردم ما به دليل آلوده بودن افكار ما به اين نوع خطا ها باشد.ا

 

به نظر مي رسد افسردگي ، بي قراري ، رقابت هاي ناصحيح، خشونت، پرخاشگري و بسياري از رفتارهاي غير عادي ما بي ارتباط با خطاهاي شناختي نباشند.آلبرت اليس روان شناس معروف اين خطاها را شناسايي و در قالب ده خطاي شناختي معرفي نموده است.ا انسانهايي كه تفكر غير منطقي دارند و يا خطاهاي شناختي در افكارشان هويدا است، در بسياري از موارد اطلاع چنداني از اين خطاها ندارند. شايد عدم اطلاع، باعث آلودگي اين افكار با خطاهاي شناختي مي شوند. در اين نوشتار سعي بر آن است كه خطاهاي شناختي به صورت ساده و در قالب مثال هاي روشن و واضح بيان شوند. اميد است بسياري از نگراني ها، حالات و افكار نامطلوب كه در پشت اين خطاهاي شناختي وجود دارند، با اطلاع رساني از بين بروند.(برنز،۱۳۸۶).

 

 

 

۲-۳-۱۱-۱٫خطاي اول: تفكر همه يا هيچ

 

در اين نوع افكار قانون همه يا هيچ حاكم است . فرد يك رفتار، فكر، موفقيت ، ، پديده يا موضوع را كلا سفيد يا سياه مي بيند. هر چيز كمتر از كامل ، شكست بي چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و يا بخشي از يك كار ، يك فعاليت و يا يك امتياز ، آنها را از مزاياي آن امر محروم مي كند. به طور مثال عده اي اين نوع تفكر را دارند كه يا بايد فلان ماشين را داشته باشند يا اصلا هيچ ماشيني را نمي خواهند. اين نوع تفكر در بسياري از قسمت هاي زندگي ديده مي شود. در مثالي ديگر مدرس دانشگاه بيان مي دارد كه اگر اين تعداد دانشجو بود و با اين شرايط به طور مثال من اين درس را خواهم داد. در مثال ديگر خانمي كه رژيم لاغري گرفته بود، پس از خوردن يك قاشق بستني گفت: برنامه لاغري من دود شد و به هوا رفت. با اين طرز تلقي به قدري ناراحت شد كه يك ظرف بزرگ بستني را تا به آخر نوش جان كرد(بك؛به نقل ليهي،۱۳۹۱).

 

 

 

۲-۳-۱۱-۲٫خطاي دوم:تعميم مبالغه آميز

 

افرادي كه اين نوع خطا را در افكار دارند حقايق زندگي را پررنگ تر از مقدار واقعي آن مي بينند. شدت و مقدار واقعي خيلي كمتر از مقدار و شدتي است كه در ذهن فرد قرار دارد. فردي كه دچار اين خطاي شناختي است ، هر حادثه منفي و از جمله يك ناكامي شغلي را شكستي تمام عيار و تمام نشدني تلقي مي كند و آن را با كلماتي چون هرگز و هميشه توصيف مي كند. فروشنده دوره گرد افسرده اي كه فروش خوبي نداشته و در حال رانندگي پرنده اي به شيشه اتومبيلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها هميشه به شيشه اتومبيل من مي خورند. شايد بتوان اين طور بيان كرد كه اين افراد به دليل مبالغه در بخشي از افكار ، نمي توانند جوانب مثبت زندگي را ببينند. شايد در مثال ذكر شده بتوان اين طور بيان كرد كه اين فروشنده دوره گرد ازخيلي مواهب كه دارد غافل است و اين كه او ماشيني دارد كه خيلي از فروشندگان ديگر ندارند)اليس وهارپر[۱]،۱۳۸۰).

 

۲-۳-۱۱-۳٫خطاي سوم: فيلتر ذهني

 

افرادي كه داراي اين نوع افكار هستند تحت تاثير يك حادثه منفي همه واقعيت را تار مي بينند. به جزيي از يك حادثه منفي توجه مي كنند و بقيه را فراموش مي كنند.عدم توانايي در ديدن بخش هاي مهمتر اين حوادث ، عاملي است كه ذهن ما را درگير مي كند. شبيه چكيدن يك قطره جوهر كه بشكه آبي را كدر مي كند. به مثالي توجه كنيد: به خاطر طرز برخورد شايسته خود با همكاران اداره، از طرف رئيس اداره تشويق مي شويد، اما در اين ميان و در حين دريافت جايزه يكي از همكاران كلمه اي نه چندان جدي در مقام انتقاد به شما مي گويد. روزهاي طولاني در حالي كه همه گفته هاي مثبت و مراسم با ارزش تشويق را فراموش مي كنيد، تحت تاثير اين انتقاد بسيار جزئي يك همكار، رنج مي بريد(برنز،۱۳۸۶)

 

۲-۳-۱۱-۴٫خطاي چهارم: بي توجهي به امر مثبت

 

افرادي كه داراي اين نوع تفكر غير منطقي هستند، توجه زياد و با ارزشي به جنبه ها ي مثبت زندگي خود ندارند و هميشه نكات مثبت را براي خود بي اهميت جلوه مي دهند. با بي ارزش شمردن تجربه هاي مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. كارهاي خوب خود را بي اهميت مي خوانند، معتقدند كه هر كسي مي تواند اين كار را انجام دهد. بي توجهي به امر مثبت شادي زندگي را مي گيرد و شما را به احساس ناشايسته بودن سوق مي دهد. به طور مثال نگهبان ساختمان تجاري با تيز هوشي موفق به شناسايي يكي از سه سارقي شده بود كه در هفته قبل از يكي از مغازه هاي اين ساختمان دزدي كرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدرداني از نگهبان كه بعد از چند روز موفق به كشف اين گره شده بود از نگهبان خواست كه يكي از روزهاي هفته زماني را مشخص كند كه در جلسه اي با حضور افراد و مالكين ساختمان از زحمات وي قدرداني شود. نگهبان امروز و فردا كرده و يكسره ميگفت كار مهمي نكرده ام و از تعيين وقت سرباز مي زد(برنز،۱۳۸۶).

 

 

 

 

 

 

۲-۳-۱۱-۵٫خطاي پنجم :نتيجه گيري شتابزده

 

بي آنكه زمينه محكمي وجود داشته باشد نتيجه گيري شتابزده مي كنيد. ذهن خواني: بدون بررسي كافي نتيجه ميگيريد كه كسي در مورد شما منفي فكر مي كند. پيشگويي: پيش بيني مي كنيد كه اوضاع بر خلاف ميل شما در جريان خواهد بود. بدون هر گونه بررسي مي گوييدا« آبرويم خواهد رفت، از عهده انجام اين كار برنخواهم آمد».ا و اگر افسرده باشيد ممكن است به خود بگوييد ا«هرگز بهبود نخواهم يافت»(برنز،۱۳۸۶؛۵۵).

 

۲-۳-۱۱-۶٫خطاي ششم: درشت  بيني-ريز بيني

 

از يك سو در باره اهميت مسايل و شدت اشتباهات خود مبالغه مي كند و از سوي ديگر ، اهميت جنبه هاي مثبت زندگي را كمتر از آنچه هست برآورد مي كند. به دليل اعتماد به نفس پايين، اين افراد چون خود را نسبت به ديگران دست كم مي گيرند، در صورت انجام كاري خطا ، اين اشتباه خود را خيلي پررنگ تر از حد و حدود واقعي آن اشتباه مي بيند. به طور مثال شخصي دوست قديمي خود را مي بيند و به او سلام مي گويد، دوست قديمي مانند هميشه سلام او را به گرمي جواب نمي دهد. او از اين مسئله ناراحت مي شود و اين واقعه را براي خود فاجعه تلقي مي كند. اين درحالي است كه شايد دلايل مختلفي براي سرد برخورد كردن وجود داشته باشد. از طرفي اين قدر هم مهم نباشد ولي ساعتها اين مسئله ذهن فرد را درگير خود مي كند(برنز،۱۳۸۶؛۵۴،۵۵).

 

۲-۳-۱۱-۷٫خطاي هفتم: استدلال احساسي

 

افرادي كه داراي استدلال احساسي هستند فكر مي كنند كه احساسات منفي ما لزوما منعكس كننده واقعيت ها هستند. اين نوع استدلال احساسي ما را از بسياري واقعيت ها دور نگه مي دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپيما وحشت دارم، چون پرواز با هواپيما بسيار خطرناك است».« يا احساس گناه مي كنم پس بايد آدم بدي باشم». يا «خشمگين هستم، پس معلوم مي شود با من منصفانه برخورد نشده است.» يا چون احساس حقارت مي كنم، معنايش اين است كه فرد درجه دومي هستم. يا احساس نوميدي مي كنم، پس حتما بايد نوميد باشم(برنز،۱۳۸۶؛۵۵).

 

 

 

 

 

۲-۳-۱۱-۸٫خطاي هشتم: به كاربردن عبارت هاي بايد ها ونبايدها

 

انتظار داريد كه اوضاع آن طور باشد كه شما مي خواهيد و انتظار داريد .هميشه اين انتظار محقق نمي شود و يا با درصد كمتري محقق مي شود. به طور مثال نوازنده بسيار خوبي پس از نواختن يك قطعه دشوار پيانو با خود گفت:«نبايد اينهمه اشتباه مي كردم». آنقدر تحت تاثير اين عبارت قرار گرفت كه چند روز متوالي حال و روز بدي داشت. انواع و اقسام كلماتي كه «بايد» را به شكلي تداعي مي كنند، همين روحيه را ايجاد مي نمايند. آن دسته از عبارت هاي «بايد» دار كه بر ضد شما به كار برده مي شوند،به احساس تقصير و نوميدي منجر مي گردند. اما همين باورها، اگر متوجه سايرين و يا جهان به طور كلي شود منجر به خشم و دلسردي مي گردد نبايد اين قدر سمج باشد.خيلي ها مي خواهند با «بايد» ها و «نبايد»ها به خود انگيزه بدهند. نبايد آن شيريني را بخورم. اين نوع فكر اغلب بي تاثير است زيرا«بايد» ها توليد تمرد مي كنند و اشخاص تشويق ميشوند كه درست برعكس آن را انجام دهند(برنز،۱۳۸۶؛۵۶).

 

۲-۳-۱۱-۹٫خطاي نهم: برچسب زدن

 

برچسب زدن شكل حاد تفكر همه يا هيچ چيز است. به جاي اينكه بگوييد«اشتباه كردم». به خود برچسب منفي مي زنيد:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» يا «شكست خورده» و غيره مي زنند. برچسب زدن غير منطقي است، زيرا شما با كاري كه مي كنيد ، تفاوت داريد. انسان وجود خارجي دارد اما بازنده و احمق به اين شكل وجود ندارد. اين برچسب ها تجربه هاي بي فايده اي هستند كه منجر به خشم، اضطراب ، دلسردي و كمي عزت نفس مي شوند. گاه برچسب متوجه ديگران است. وقتي كسي در مخالفت با نظرات شما حرفي مي زند ممكن است او را متكبر بناميد. بعد احساس مي كنيد مشكل به جاي رفتار يا انديشه بر سرشخصيت يا جوهر و ذات او است. در نتيجه او را به كلي بد قلمداد مي كنيد و در اين شرايط فضاي مناسبي براي ارتباط سازنده ايجاد نمي شود(اليس وهارپر،۱۳۸۰).

 

۲-۳-۱۱-۱۰٫خطاي دهم : شخصي سازي و سرزنش

 

در اين خطا، فرد خود را بي جهت مسئول حادثه اي قلمداد مي كند كه به هيچ وجه امكان كنترل آن را نداشته است. وقتي زني از آموزگار پسرش شنيد كه او در مدرسه خوب درس نمي خواند با خود گفت اين نشان مي دهد كه من مادر بدي هستم و چه بهتر كه اين مادر علل واقعي درس نخواندن فرزندش را مي جست تا او را كمك كند. شخصي سازي منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شايسته بودن مي شود . بعضي ها هم عكس اين كار را مي كنند و سايرين و يا شرايط را علت مسائل خود تلقي مي كنند و توجه ندارند كه ممكن است خود در ايجاد گرفتاري سهمي داشته باشند علت زندگي زناشويي بد من اين است كه همسرم منطقي نيست. سرزنش به خاطر ايجاد رنجش اغلب موثر واقع نمي شود(اليس وهاپر،۱۳۸۰؛۵۱).

 

۱-Harper

دانلود باور هاي غير منطقي از نظر آلبرت اليس روان درمانگر مكتب شناختي – رفتاري

۳ بازديد

باور هاي غير منطقي از نظر آلبرت اليس روان درمانگر مشهور مكتب شناختي – رفتاري

 

اليس اضطراب و اختلالات رفتاري را زاده طرز تفكر خيالي و بي معني انسان مي­داند

 

–   اعتقاد فرد به اينكه لازم و ضروري است كه همه ي افراد ديگر جامعه او را دوست بدارند و تعظيم و تكريمش كنند . اين تصور غير عقلاني است ، زيرا چنين هدفي غير قابل دسترسي است و اگر فردي به دنبال چنين خواسته اي باشد كمتر خود رهبر و بيشتر نا امن و مضطرب و ناقض نفس خويش خواهد بود . اين مطلوب است كه انسان مورد محبت و دوستي قرار گيرد .ولي در عين حال فرد منطقي و عقلاني هيچگاه علايق و خواست هايش را قرباني چنين هدفي نمي كند.

 

–   اعتقاد به اينكه لازمه ي احساس ارزشمندي وجود حداكثر لياقت ، كمال و فعاليت شديد است . اين تصور نيز امكان پذير نيست و تلاش وسواسي در راه كسب آن فرد را به اضطراب و بيماري رواني مبتلا مي كند و در زندگي احساس حقارت و ناتواني به فرد دست مي دهد . به اين ترتيب زندگي فرد همواره با شكست همراه خواهد بود . فرد عقلاني تلاش دارد بهترين كار ها را به خاطر خودش انجام دهد نه به خاطر ديگران و نيز در صدد است كه از خود فعاليت لذت ببرد و نه از نتايج آن يعني كار را براي كار دوست دارد نه براي منافع آن . او به جاي آنكه از خود انتظار كمال داشته باشد ، همواره در صدد رسيدن به آن است.

 

 

–   اعتقاد فرد به اينكه گروهي از مردم بد شرور و بد ذات هستند و بايد به شدت تنبيه و مذمت شوند . اين عقيده غير عقلاني است ؛ زيرا معيار مطلقي براي درست و نادرست موجود نيست و انسان آزادي زيادي در انتخاب ندارد . اعمال نادرست يا غير اخلاقي ما حاصل حماقت ، جهالت و يا اختلال عاطفي است . تمام انسان ها دچار خطا و اشتباه مي شوند ، سرزنش و تنبيه معمولا به بهبود رفتار نمي انجامد ، زيرا در كاهش حماقت افزايش هوشمندي و تعادل عاطفي تاثيري نمي كند . در حقيقت سرزنش و تنبيه موجب اختلال عاطفي بيشتر و رفتار بدتر مي شود . فرد عقلاني خود و ديگران را سرزنش نمي كند . اگر ديگران او را سرزنش كنند در بهبود رفتارش مي كوشد . اگر ديگران كار نادرستي انجام دهند سعي در درك علل آن دارد و اگر بتواند آنها را از ادامه ي اعمال نادرست باز مي دارد . اگر فردي خودش مرتكب اشتباهي شود ، به آن اقرار ميكند و آن را مي پذيرد ، ولي هيچگاه آن را مسبب بدبختي و احساس بي ارزشي خود نمي انگارد – اعتقاد فرد به اينكه اگر وقايع و حوادث آن طور نباشند كه او ميخواهد ، نهايت ناراحتي و بيچارگي به بار مي آيد و فاجعه آميز خواهد بود . اين طرز تفكر غلطي است ، زيرا ناكام شدن احساسي طبيعي است ، ولي حزن و اندوه شديد و طولاني يك موضوع غير منطقي است ، چرا كه اولا دليلي وجود ندارد كه وقايع و حوادث بايد متفاوت با آن چيزي باشند كه طبيعتا هستند . ثانيا حزن و اندوه شديد نه تنها موجب تغيير موقعيت نمي شود ، بلكه اغلب اوقات آن را بدتر نيز مي كند . ثالثا اگر يافتن هر نوع چاره اي در موقعيت موجود غير ممكن است ، تنها راه چاره آن است كه آن را بپذيريم . رابعا اگر فرد موقعيت را آنطوري كه مي خواهد و در صدد است تعبير و تفسير نكند ، محروميت به اختلالات عاطفي منجر نخواهد شد . فرد عقلاني از بزرگ كردن موقعيت هاي نامطبوع امتناع مي ورزد و در جهت بهبود آن اقدام مي كند . ممكن است موقعيت هاي نا مطبوع مختل كننده و اضطراب آور باشند ولي به آن اندازه هم كه او فكرش را مي كند و حشتناك و فاجعه آميز نيستند مگر آن كه خود آن را اينگونه تعبير كند.

 

پايان نامه ها

 

–   اعتقاد فرد به اينكه بدبختي و عدم خوشنودي او به وسيله ي  عوامل بيروني به وجود آمده است . انسان توانايي كنترل غم و اندوه و اختلالات عاطفي خود را ندارد و يا اينكه تواناييش در اين زمينه اندك است . در حقيقت فشار ها و حوادث خارجي در عين حال كه ممكن است از نظر جسماني ناراحت كننده باشند معمولا ماهيت رواني دارند و نمي توانند موجب ناراحتي و آزار فرد شوند ، مگر آنكه فرد خودش بخواهد تحت تاثير آنها قرار گيرد و عكس العمل هايي در قبال آن ها بروز دهد . فرد با تلقين اين موضوع به خود كه چقدر وحشتناك است كه كسي طرد شود و مورد دوستي قرار نگيرد ، خود را مي آزارد . اگر فردي بپذيرد كه اختلالات و عواطف نتيجه ي احساسات و ارزشيابيها و تلقين فرد به خودش است ، در اين صورت كنترل و تغيير آنها ساده و امكان پذير خواهد بود . فرد عاقل و باهوش مي داند كه بخش اعظم ناراحتي از درون او ناشي مي شود . بدين معني كه گرچه عوامل خارجي باعث ناراحتي او شده اند ، ولي فرد مي تواند با شناسايي موضوع و حادثه و تلقين آن به خود ، عكس العمل ها و رفتارهايش را دگرگون كند

 

.-   اعتقاد فرد به اينكه چيز هاي خطرناك و ترس آور موجب نهايت نگراني مي شوند و فرد همواره بايد كوشا باشد تا امكان به وقوع پيوستن آن ها را به تاخير بيندازد . اين يك تصور غير عقلاني است ، زيرا ناراحتي و اضطراب زياد اولا مانع ارزشيابي عيني حوادث خطرناك و ترس آور مي شود . ثانيا اگر اتفاقي بيفتد مانع از مقابله منطقي با آن مي شود . ثالثا به ظهور خطر كمك مي كند . رابعا امكان وقوع آن بيش از حد افزايش مي يابد . خامسا در اغلب موارد نمي توان از وقوع حوادث غير قابل پيش بيني جلوگيري كرد . سادسا موجب بدتر شدن حوادث و وقايع خواهد شد . فرد عقلاني مي داند كه خطر هاي بالقوه به آن اندازه اي كه انسان از آن ها مي ترسد وحشتناك نيستند و اضطراب نه تنها از وقوع آن ها جلوگيري نخواهد كرد ، بلكه باعث افزايش آن خواهد شد . در عوض فرد عقلاني به انجام كارهايي خواهد پرداخت كه امكان وقوع آن را به حداقل برساند.

 

–   اعتقاد فرد به اينكه اجتناب و دوري از بعضي از مشكلات زندگي و مسئوليت هاي شخص براي فرد آسانتر از مواجه شدن با آنهاست . اين تفكر غير عقلاني است ، زيرا دوري و اجتناب از يك كار ، سخت تر و دردناكتر از انجام آن است و به مشكلات و نارضايتي هاي بعدي مي انجامد و باعث كاهش اعتماد به خود مي شود . همچنين يك زندگي راحت الزاما يك زندگي شاد نيست . فرد عقلاني آنچه را كه بايد انجام دهد بدون شكوه ي زياد به انجام مي رساند و در عين حال از انجام كارهاي دردناك و غير لازم دوري مي جويد . هنگامي كه فردي در مي يابد كه مسئوليت هاي ضروري اجتناب مي كند ، به تجزيه و تحليل دلايل آن مي پردازد و خود نظم مي شود . او پي مي برد كه زندگي توام با مبارزه مسئوليت و حل مشكل لذت بخش تر است

 

.-اعتقاد فرد به اينكه بايد متكي به ديگران باشد و بر انسان قوي تر ديگري تكيه كند . در عين حال كه ما تا حدودي بر ديگران متكي هستيم ، دليلي براي افزايش وابستگي وجود ندارد . زيرا وابستگي شديد به فقدان يا كاهش استقلال فرديت و تجلي نفس مي انجامد . وابستگي موجب وابستگي شديد تر ، قصور يادگيري و ناامني خاطر مي شود . چرا كه در اين حالت انسان همواره در پناه كساني زندگي مي كند كه بدانها وابسته است . فرد عقلاني براي كسب استقلال و مسئوليت براي خويشتن تلاش مي كند ، ولي هيچ گاه هم از دريافت كمك هاي لازم امتناع نمي ورزد . به هنگام لزوم خطر مي كند و اگر شكست خورد آن را امر وحشتناكي نمي پندارد ، بلكه به ارزيابي مجدد موضوع و تجهيز نيروهاي خود و جهت گيري جديد دست مي زند.

 

–  اعتقاد فرد به اينكه تجارب و وقايع گذشته و تاريخچه ي زندگي تعيين كننده ي مطلق رفتار كنوني هستند و اثر گذشته را در تعيين رفتار كنوني به هيچ وجه نمي توان ناديده انگاشت . اين عقيده غير عقلاني است زيرا رفتار هاي گذشته ممكن است در حال حاضر هيچ گونه كاربرد و ضرورتي نداشته باشند و ممكن است راه حل هاي گذشته به هيچ وجه براي مشكلات كنوني مناسب نباشند . ممكن است اين تصور كه رفتار گذشته در پيدايش رفتار كنوني تاثير دارد به منزله ي بهانه اي بكار رود و مانع تغيير رفتار شود . غلبه بر آموخته هاي گذشته امري مشكل است ولي غير ممكن نيست . فرد عقلاني در عين حال كه گذشته را مهم مي شمارد ، مي تواند با بررسي اثرات رفتار گذشته و مورد سوال قرار دادن عقايد و باور هاي ناراحت كننده ي گذشته اش به تغيير رفتار كنوني خويش اقدام كند . فرد سالم بيش از آنچه كه به گذشته توجه دارد ،به حال و وضعيت موجود توجه مي كند

 

–   اعتقاد فرد به اينكه انسان بايد در مقابل مشكلات و اختلالات رفتاري ديگران كاملا برآشفته و محزون شود . چنين تصوري هم نادرست است ، زيرا مشكل ديگران به ما ربطي ندارد و بنابراين نبايد شديدا نگران آنها باشيم . حتي اگر مشكل آنها به ما نيز مربوط باشد چگونگي برداشت ما از مشكل است كه ما را ناراحت مي كند . اگر قدرت كنترل ديگران در ما وجود دارد و در عين حال نگران آن ها هستيم اين نگراني توانايي كنترل كردن آن ها را در ما كاهش خواهد داد . رنج و اندوه زياد ما را از آگاهي به مشكلات خودبه دور مي دارد . فرد عقلاني به جاي اضطراب و نگراني درباره ي رفتار ديگران تلاش مي كند كه در صورت امكان به ديگران كمك كند تا رفتارشان را تغيير دهند و چنانچه نتواند چنين كمكي بكند ، آن را مي پذيرد و تحمل مي كند.

 

–   اعتقاد فرد به اينكه براي هر مشكلي هميشه يك راه حل درست و كامل ، فقط يك راه حل وجود دارد و اگر انسان بدان دست نيابد بسيار وحشتناك و فاجعه آميز خواهد بود . اين عقيده غير عقلاني است ، بهه اين دليل كه اولا هيچگاه چنين راه حل كاملي وجود ندارد . ثانيا نتايجي كه فرد از قصور در پيدا كردن چنين راه حلي تصور مي كند ، غير واقعي است و تاكيد بر پيدا كردن چنين راه حل مطلقي به اضطراب و ناراحتي مي انجامد . ثالثا اين نوع كمالگرايي به راه حل هاي ناقصتري منجر خواهد شد . فرد عقلاني برعكس مي كوشد تا حتي الامكان راه حل هاي متعددي را براي مشكل خويش بيابد و از بين آن ها بهترين و عملي ترين را انتخاب كند . او آكاه است كه هيچ راه حلي كامل نيست و سودمندي راه حل ها امري نسبي است و بر حسب موقعيت متغير است. عدول از اين طرز فكر جزئي در به كار بستن شيوه ي حل مسئله درپيشبرد امور شخصي نشانه ي سلامت رواني خواهد بود .

 

اليس معتقد است كه توسل به اين عقايد يازده گانه به اضطراب و ناراحتي رواني منجر مي شود . وقتي كه فرد به چنين عقايدي توسل مي جويد در نگرش و برداشت هاي خويش شديدا بر اجبار ، الزام ، و وظيفه تاكيد دارد و خود را بينهايت به وقوع امر خاصي مقيد و پاي بند مي كند . بنابراين اگر فرد خود را از اين قيد برهاند ، به احتمال قوي در جهت سلامت نفس و رشد شخصيت حركت خواهد كرد(شفيع آبادي و ناصري ، ۱۳۸۶ )

 

 

پايان نامه روانشناسي با موضوع : تعريف هيجان ومولفه هاي آن

۵ بازديد

تعريف هيجان ومولفه هاي آن.

 

در روان‌شناسي هيجان ها معمولاً به احساسها و واكنش‌هاي عاطفي اشاره دارند، هر هيجان از سه مؤلفه اساسي برخوردار است:

 

مؤلفه شناختي، افكار، باورها و انتظارهايي كه نوع و شدت پاسخ هيجاني را تعيين مي‌كنند. آن چه براي يك فرد فوق العاده لذت بخش است، ممكن است براي ديگري كسل كننده يا آزارنده باشد.

 

 

مؤلفه فيزيولوژيكي كه شامل تغييرات جسمي در بدن است. براي مثال، هنگامي كه بدن از نظر هيجاني به واسطه ي ترس يا خشم بر انگيخته مي‌شود، ضربان قلب زياد مي‌شود، مردمك‌ها گشاد مي‌شوند و ميزان تنفس افزايش مي‌يابد. اكثر هيجان‌ها شامل يك انگيختگي كلي و غير اختصاصي دستگاه عصب هستند.

 

مؤلفه رفتاري، به حالت‌هاي مختلف ابراز هيجان‌ها اشاره مي‌كند. جلوه‌هاي چهره‌اي، حالت‌هاي اندام و حركت‌هاي بيانگر، و آهنگ صدا همراه با خشم، لذت، شادي، غم، ترس و هيجان‌هاي ديگر تغيير مي‌كنند.

 

جلوه ي چهره‌اي مهم‌ترين شكل ارتباط هيجاني هستند. بررسي‌هايي كه صورت گرفته‌اند، نشان مي‌دهند كه برخي از جلوه‌هاي خاصِ چهره‌اي، ذاتي هستند. و بنابراين، در همه جاي دنيا آن‌ها را مي‌شناسند.

 

هيجان ها متشكل از الگوهاي پاسخ هاي فيزيولوژيكي و رفتارهاي مخصوص به نوع هستند . و در واقع غالبا از نظر مردم هيجان همان احساسي است كه به فرد دست ميدهد . ولي هيجان يك رفتار است نه يك تجربه ي خصوصي و پديده اي است كه در بقاي نوع و توليد مثل نقش دارد)هافمن ،۱۳۸۱).

 

 

 

۲-۴-۲٫هيجان و نظريه هاي هيجان

 

اصطلاح هيجان از ريشه لاتينEmovereبه معني حركت، تحريك و حالت تنش مشتق شده است. هيجان در زبان متداول با شور، احساس، انفعال و عاطفه معادل است.

 

در حال حاضر دو نوع كاربرد براي اين واژه وجود دارد:

 

الف-اصطلاحي پوششي براي تعداد نامعيني از حالات ذهني. اين همان معنايي است كه ضمن صحبت از عشق، ترس و نفرت مورد نظر است.

 

ب- برچسبي براي زمينه‌اي از تحقيقات علمي كه به بررسي عوامل محيطي، فيزيولوژيكي و شناختي اين تجربيات ذهني مي‌پردازد.

 

 

 

علاوه بر اين كاربردها، اصطلاح هيجان مفاهيم ضمني ديگري نيز دارد:

 

 

حالات هيجاني به طور طبيعي، حاد تلقي مي‌شوند و اين حالات، تجارب ذهني هستند كه با احساسات تفاوت داشته و از نظر رفتاري با آشفتگي و اضطراب همراه هستند(پورافكاري،۱۳۷۳).

 

هيجان، حالت پيچيده روان‌شناختي است كه شامل سه مولفه مجزا مي‌باشد:

 

تجربه ذهني، پاسخ هيجاني و رفتار آشكار حاصل از اين تجربه. بر اساس مولفه‌هاي موجود، هيجان‌هاي اصلي شامل ترس، تعجب، خشم، نفرت، ناراحتي و شادي مي‌باشند و نوع ديگر هيجان، هيجان‌هاي مركب هستند كه تركيبي از هيجانات اصلي مي‌باشند(خداپناهي،۱۳۸۷).

 

 

 

۲-۴-۳٫اجزاي هيجان

 

هر هيجان شامل شناخت‌ها، اعمال و احساسات مي‌باشد و تمامي هيجانات اين مراحل را طي مي‌كنند.

 

* احساس درون‌ذهني

 

*تحريك دستگاه خودكار

 

* ارزيابي شناختي از موقعيت

 

*ابراز هيجان

 

* واكنش عمومي

 

*گرايش عملي كه مقدار هيجاني كه از احساسي ناشي مي‌شود و به صورت رفتار خاصي بروز مي‌كند به تجربه فرد بستگي دارد(اتكينسون وهمكاران؛به نقل از رفيعي وهمكاران،۱۳۸۴).

 

مهم‌ترين چيزي كه تاكنون درباره هيجان گفته شده اين است كه، تا وقتي كسي هيجان را تعريف نكرده فكر مي‌كند معناي آن را مي‌داند(كالات،۱۳۸۷).

 

 

 

۲-۴-۴٫تاريخچه هيجان

 

دانشمندان فراواني درباره هيجان تحقيق كرده‌اند. ويليام جيمز، اولين محققي است كه براي هيجان يك الگوي فيزيولوژيكي ارائه داد و چارلز داروين يكي از اولين دانشمنداني بود كه هيجان را به طور سيستماتيك مطالعه كرد.

 

هدف او از نشان دادن هيجان در ميان انسان‌ها، شاهدي براي نظريه تكامل‌اش بود. او در سال ۱۸۷۲ كتاب خود را با عنوان “ابراز هيجان در انسان‌ها و حيوانات” منتشر كرد.

 

همگاني بودن حالت‌هاي چهره هنگام ابراز هيجان، تاييدي براي ادعاي داروين مبني بر ذاتي بودن واكنش‌ها و داشتن تاريخچه تكاملي براي هيجان‌ها مي‌باشد(اتكينسون وهمكاران ،۱۳۸۴).

 

 

 

۲-۴-۵٫نظريه‌هاي هيجان  

 

 

 

۲-۴-۵-۱٫نظريه جيمز  لانگه : 

 

بر طبق اين نظريه هيجان‌هايي كه احساس مي‌شوند، ادراك دگرگوني‌هاي بدني است. طبق اين نظريه چيزي‌ كه ما به صورت هيجان تجربه مي‌كنيم برچسبي است كه به پاسخ‌هاي خودمان مي‌زنيم. براي مثال، چون مي‌گريزيم پس مي‌ترسيم(اتكينسون وهمكاران ،۱۳۸۴).

 

 

 

نظريه شاخترـسينگر: در اين نظريه، هيجاني كه احساس مي‌كنيم تعبير و تفسير ما از حالت‌هاي برانگيختگي است.

 

۲-۴-۵-۲٫نظريه ارزيابانه:

 

طبق نظر ريچارد لازاروس، هيجان نتيجه ارزيابي اطلاعات از موقعيت محيطي و از درون بدن است (اتكينسون و همكاران ،۱۳۸۴).

 

 

 

۲-۴-۵-۳٫نظريه رفتارگرايي:

 

واتسون اظهار داشت كه فقط سه هيجان اساسي وجود دارد كه ذاتي بوده و توسط محرك‌هاي ويژه بروز مي‌كند كه عبارتند از: ترس، خشم و عشق.

 

ترس: از پاسخ ذاتي فرد به صداي بلند و يا از دست دادن حمايت به وجود مي‌آيد.

 

خشم: از ايجاد مانع در برابر حركات و اعمال فرد به وجود مي‌آيد.

 

عشق: از نوازش و دلجويي به وجود مي‌آيد.

 

و ساير هيجان‌ها از طريق شرطي‌شدن و يادگيري به وجود مي‌آيد(روزنهان ،۱۳۸۸).

 

۲-۴-۵-۴٫نظريه بازخوراند چهره:

 

طبق اين نظريه حالت چهره باعث تجربه درون‌ذهني هيجان مي‌شود. تامكينز(Tomkins) معتقد است: حالت چهره يا مثبت است يا منفي. حالت چهره از همين طريق مي‌تواند هيجانات مثبت و منفي را از هم افتراق دهد(روزنهان[۱] ،۱۳۸۸).

 

۲-۴-۶٫وظايف هيجان‌ها  

 

اگر ما قابليت تجربه كردن و ابراز كردن هيجان‌ها را تكامل بخشيده‌ايم، پس هيجان‌ها بايد براي اجداد ما سازگارانه بوده و احتمالا براي ما نيز چنين باشند. به طور مثال، ترس به ما هشدار مي‌دهد كه از خطر بگريزيم، خشم براي حمله كردن به مهاجم هدايت مي‌كند. وقتي نياز به گرفتن تصميمي فوري است هيجان مي‌تواند رهنمودي مفيد در اختيار بگذارد. افرادي كه شديدا بي‌هيجان هستند اغلب تصميمات نامناسب مي‌گيرند(سيدمحمدي،۱۳۹۰).

 

 

 

۲-۴-۷٫فيزيولوژي هيجان‌ها

 

چند منطقه مغزي در هيجان‌ها دخالت دارند. “بادامه” سريعا به محرك‌هاي هيجاني پاسخ مي‌دهد. بسياري از دگرگوني‌هاي بدني كه در هيجان رخ مي‌دهد، در نتيجه فعاليت بخشي از دستگاه عصبي خودمختار به وجود مي‌آيد. سمپاتيك، بخشي از اين سيستم، با آزاد كردن هورمون‌هاي اپي‌نفرين و نوراپي‌نفرين در هنگام هيجان در اين تغييرات بدني نقش مهمي ايفا مي‌كند. به طور كلي نيمكره راست در ابراز و تشخيص هيجان نقش دارد(كالات[۲] ،۲۰۰۷).

 

۱-Rosenhan

 

James Kalatل

جنبه هاي مختلف هيجان در روانشناسي

۴ بازديد

جنبه هاي مختلف هيجان در روانشناسي

 

هيجان يعني واكنش كلي ،شديد و كوتاه ارگانيسم به يك موقعيت غيره منتظره ،همراه با يك حالت عاطفي خوشايند يا ناخوشايند. هيجان ترجمه ي انگليسي Emotion است. از نظر ريشه ي لغت ، Emotion يعني عاملي كه ارگانيسم را به حركت در مي آورد. مثلا، خشم عاملي است كه فرد را از خود بي خود مي كند: شادي ،غم، ترس و نگراني نيز مي توانند نمونه هاي خوبي از هيجان باشند(خداپناهي،۱۳۸۸).

 

 

درست است كه خشم ،ترس،اندوه، تنفر، شگفتي، حسادت، غبطه و شرمندگي ، همه جزء هيجانها به حساب مي آيند ، تعريف كردن همه ي اين حالتها كار بسيار دشواري است. اين حالتها بخشهاي مهم زندگي عاطفي را تشكيل مي دهند، زيرا در موقعيتهاي ذهني مهم تجلي مي كنند. ويژگي حالتهاي هيجاني اين است كه اختلالهاي رواني و فيزيولوژيك به همراه مي آورند. بخش ظاهري اين اختلالها جلوه ي هيجان ناميده مي شود(گنجي،۱۳۸۶).

 

 

 

۲-۴-۹٫ماهيت هيجان

 

در روان شناسي ، هيجانها جايگاه بسيار حساس و بنيادي دارند، زيرا رابطه ي آنها با نيازها و انگيزشها بسيار نزديك است و مي توانند ريشه ي بسياري از اختلالهاي رواني يا روان –تني را تشكيل دهند. هيجانها حتي مي توانند سلامت انسان را تضمين كنند. مثلا ، ترس موجب مي شود كه انسان خود را از خطر محفوظ بدارد و خشم موجب مي شود كه به دشمن حمله كند.

 

به رغم تلاشهاي بسيار گسترده اي كه فلاسفه ،فيزيولوژيستها و روان شناسان براي تبيين هيجانها به عمل آورده اند ، ماهيت و شيوه ي عمل آنها هنوز به طور روشن بيان نشده، به حالت فرضيه باقي مانده است. اين محققان مخصوصا جلوه هاي فيزيولوژيك هيجانها (تغييرات ضربانهاي قلب و تنفس ،سست شدن اسفنگترها ،خشك شدن دهان ،عرق كردن ،….)، اثر آنها روي عملكردهاي ذهن (افزايش تلقين پذيري ، كاهش كنترل ارادي) و رفتارهاي ناشي از هيجانها(گريه ها ،خنده ها، فرار كردنها،پنهان شدنها …) را مطالعه كرده اند. اين مطالعات نشان داده است كه در ظهور و تكوين جلوه هاي هيجان ، فرهنگ سهم بسزايي دارد. مثلا، در چين ، وقتي انسانها خشمگين مي شوند چشمهاي خود را گرد مي كنند . با اين همه ، شرايط توليد هيجان و پايه هاي رواني –فيزيولوژيك آن هنوز بخوبي شناخته نشده است(رمضاني،۱۳۸۵).

 

 

هيجان ،نه تنها به ماهيت عامل هيجان زا بلكه به خود فرد، حالت فعلي جسمي و ذهني ،شخصيت ،تاريخچه زندگي شخصي و تجربه هاي قبلي او نيز وابسته است . درست است كه در برخي شرايط استثنايي ،هيجانهاي گروهي به وجود مي آيد و براي اكثريت مردم معناي يكساني پيدا مي كند(مانند ترس ناگهاني از زمين لرزه يا بمباران شهر از طرف دشمن)، اصولا هيجان يك احساس فردي است.يعني ، ممكن است يك موقعيت معين فردي را كاملا خشمگين كند يا بترساند اما در مورد ديگري هيچ واكنشي به وجود نياورد. براي تاييد اين گفته ، مي توان روزهاي موشك اندازي رژيم عراق به شهرهاي ايران يا بمباران شهرها را به ياد آورد.كساني كه آن روزها را به چشم ديده اند ، هيجانهاي كاملا متفاوت افراد را نيز مشاهده كرده اند .بودند كساني كه چند لحظه اي واقعا لال مي شدند ، سردرد مي گرفتند، داد و فرياد مي كردند ، مي لرزيدند يا در جايي پنهان مي شدند و…. در مقابل ، كسان ديگري نيز بودند كه مقابله ضد هواييهاي ايران با هواپيماهاي عراقي را به آتش بازي تشبيه مي كردند و گاهي حتي از رختخواب خود نيز بلند نمي شدند !

 

به طور كلي ، هيجان زماني به وجود مي آيد كه فرد غافلگير شود يا موقعيت از تحمل او فراتر رود. هيجان در واقع بيانگر عدم سازگاري فرد با موقعيت و تلاش ارگانيسم براي برقراري تعادلي است كه به طور موقت از بين رفته است. بنابراين ، مي توان گفت كه هدف هيجان برقراري تعادل و حفظ موجوديت ارگانيسم است(كالات ،۱۳۸۸).

واكنش هاي فيزيولوژيك هيجان

۴ بازديد

واكنش هاي فيزيولوژيك هيجان

 

مي توان گفت كه هيجان يك مجموعه ي رواني –فيزيولوژيك است و نشانه هاي عضوي آن تنوع زيادي دارد. بنابراين ، اگر تصور كنيم كه هر هيجان واكنش هاي فيزيولوژيك خاص خود را دارد كاملا ساده انديشي خواهد بود.

 

 

وقتي هيجان شديد و زودگذر است ، واكنش هاي فيزيولوژيك آن يكنواخت تر از موقعي است كه هيجان ملايم و طولاني است. كند يا تند شدن جريان خون و تنفس و انقباض هاي رگ هاي سطحي (رگهاي ريز) از جمله واكنش هايي است كه در هيجان هاي غم ،شادي ، خشم و ترس شديد ديده مي­شود (ريسكايند[۱]،۱۹۸۹).

 

وقتي هيجان ملايم و طولاني است ،مثلا هيجان حسادت ،واكنش هاي فيزيولوژيك آن متفاوت از واكنش هاي يك هيجان شديد است. در هر صورت ، رابطه بين نوع هيجان و واكنش هاي جسمي آن يك رابطه ي ساده و بدون ابهام نيست . در واكنش هاي فيزيولوژيك هيجان ،نوعي برانگيختگي و فرو ريختگي ديده مي شود كه در عين حال تركيبهاي متفاوت دارند(كالات، ،۱۳۸۸).

 

مثلا هيجان غم مي تواند به شكل افسردگي جلوه كند. بدين ترتيب كه حالات زير در فرد ديده شود: كوفتگي ،سستي ،خميدگي قد افتادن شانه ها و دستها، انجماد چهره ، بي حركتي بدن ،بي حالتي نگاه ،كند شدن گردش خون و تنفس ، بي حس شدن عضلات و فعال نبودن ذهن . همچنين هيجان غم مي تواند شكل فعال به خود بگيرد ، كه در آن صورت تحرك جسمي و رواني ،فريادها، گريه ها ،ناله ها و فعاليتهاي بيش از حد دستگاه هاي تنفس و گردش خون مشاهده خواهد شد. بنابراين ،فيزيولوژي غم فعال ، از برخي جهات ،به فيزيولوژي شادي فعال شباهت خواهد داشت. برعكس ،فيزيولوژي غم غيرفعال ،از برخي جهات ،يادآور فيزيولوژي شادي آرام خواهد بود(گنجي،۱۳۸۶).

 

 

 

۲-۴-۱۱٫ابزارهاي مطالعه ي هيجان

 

مطالعه ي واكنش هاي فيزيولوژيك هيجان ، با ابزارهاي ويژه و با آزمايش انسانها و حيوانات انجام مي گيرد.جريان خون با قلب نگار و نبض نگار ،كه ضربان قلب يا رگها را ثبت مي كنند، مطالعه مي شود. حجم نگار ، تغييرات حجم اعضا (تغييرات كند حاصل از انقباض ماهيچه هاي رگها و تغييرات همزمان ضربان قلب يا نبض) را ثبت مي كند. فشار خون سنج ، فشار موج خون را اندازه مي گيرد. دم نگار ، تغييرات حجم قفسه سينه و شكم را ، كه در اثر تنفس حاصل شود،ثبت مي كند. لوله هايي كه به معده ، اثني عشر و روده فرستاده مي شوند، انقباضهاي آنها را ثبت مي كنند. با گالوانومتر ، دگرگونيهاي الكتريكي پوست (بازتاب گالوانيك ) اندازه گيري مي شود. نمونه برداري از خون و ادرار ايجاب مي كند كه از روش هاي تجزيه ي شيميايي معمولي استفاده شود(خداپناهي،۱۳۸۵).

 

آزمايش هايي كه هم در مورد انسانهاي طبيعي (مقايسه ي حالت عادي با حالت هيجاني ) و هم در مورد افراد بيمار انجام گرفته ، اجازه داده است كه اين مطالعات با گستردگي بيشتري دنبال شود. همچنين اين آزمايشها اجازه داده است كه مدت حالات هيجاني در بيماريهاي مختلف (افسردگي و برانگيختگي بيش از اندازه)مورد بررسي قرار گيرد. در مورد حيوانات ، آزمايشهاي مربوط به هيجان را با قطع اعضا و قسمتهايي از دستگاه عصبي ،كه به نظر مي رسد در توليد هيجان نقش داشته باشند ، انجام داده اند . با اين ازمايشها توانسته اند مراكز مربوط به هيجانها را كشف كنند و به اهميت آنها پي ببرند(گرينبرگ وهمكاران،۱۹۸۷).

 

۲-۴-۱۲٫انواع واكنشهاي هيجاني

 

الف. واكنشهاي دروني

 

واكنشهاي دروني ، همه ي دستگاه هاي بدن را در بر مي گيرد: گردش خون، تنفس ، هاضمه و غدد.البته واكنشهاي غيرارادي دستگاه عضله اي را نيز مي توان جزء واكنشهاي دروني به حساب آورد. به عنوان مثال، واكنش هايي را شرح مي دهيم كه ممكن است در هيجان ترس وجود داشته باشند و برخي از آنها در ساير هيجان ها نيز ديده مي شود(كالات،۱۳۸۸).

 

 

گردش خون. تند يا كند شدن حركات قلب، تقويت يا تضعيف ضربان، انقباض رگ هاي مركزي(انقباض رگهاي شكمي همراه با افزايش فشار در كل دستگاه گردش خون) يا رگ هاي سطحي(پريدگي رنگ پوست).

 

تنفس. تغييرات مختلف درآهنگ و عمق تنفس، انقباض يا انبساط ششها، تلاش براي خارج كردن هوا از شش ها.

 

دستگاه هاضمه. توقف انقباض هاي حركات دودي مري، معده و روده، عدم ترشح غدد بزاقي(خشكي دهان)، ورم معده(از بين رفتن اشتها) فلج شدن اسفنگترها(عدم كنترل مدفوع و ادرار).

 

ترشح غدد. توقف ترشح برخي غدد، مثل غدد بزاقي و غدد شيري؛ در عوض افزايش ترشح برخي ديگر، مانند غدد اشكي، صفرا، ادرار و عرق(عرق سرد). عرق سبك موجب دگرگوني مقاومت الكتريكي پوست مي شود و اين دگرگوني مي تواند براي موجهاي هيجاني سبك، شاخص باشد(بازتاب گالوانيك). ترشح غدد فوق كليوي(آدرنالين) به مقدار كم در خون، مي تواند تعداد زيادي از كنش هاي دروني را بر انگيزد: ازدياد قابل ملاحظه ي تعداد گلبول هاي قرمز خون(اثر روي طحال) و گلبول هاي سفيد؛ افزايش قند آزاد شده از كبد كه گاهي به قدري زياد مي شود كه در ادرار ديده مي شود(در بازيكنان فوتبال، پيش از بازي و در دانشجويان، پيش از امتحان)؛ افزايش قابليت انعقاد خون. ترسهاي شديد و طولاني مي توانند اختلال ها و دگرگونيها عميقي به وجود آورند، مثل پيري زود رس، بي رنگ يا كمرنگ شدن مو ها و …(هاريسون ،۲۰۰۷).

 

واكنش هاي غيرارادي در دستگاه عضله. همان طور كه قبلا نيز اشاره شد، بايد واكنش هاي عضله اي كلي را نيز به واكنش هاي عضلات داخلي واقعي اضافه كرد:

 

لرزش، رعشه، راست شدن موها، افزايش يا كاهش قابليت ارتجاعي عضلات، كه روي فعاليت(سست شدن زانو ها) و خطوط چهره اثر مي گذارد(گايتون،۲۰۰۳)               .

 

ب. واكنشهاي نگرشي و حركتي

 

هيجانها، علاوه بر واكنش هاي دروني، واكنشهاي نگرشي و حركتي آشكاري نيز دارندكه جلوه ي آنها را تشكيل مي دهند. جلوه ي هيجان ها بخوبي شناخته شده است، زيرا با همين جلوه است كه هيجان ديگران را تميز مي دهيم و كمتر براي تبيين آن تاكيد مي كنيم(سافران،۱۹۹۸).

 

براي روشن شدن مطلب، به تبيين هيجان ترس مي پردازيم. يك قسمت از واكنش حركتي ترس، از دگرگوني و كشيدگي عضلات ريز حاصل مي شود كه كم و بيش در مكان هاي خاصي از بدن به وجود مي آيند( پريدگي رنگ صورت، گود رفتن گونه ها، افتادن فك پايين، بزرگ شدن چشم ها، انبساط مردمك چشم؛ در مورد سگ يا گربه، پايين افتادن دم و راست شدن مو پشم هاي پشت). همچنين واكنش هاي حركتي هيجان مي توانند از انقباضهاي تشنجي ماهيچه ها ناشي شوند(لرزش دستها و صدا، كه موجب دگرگوني طنين آن مي شود).هيجان ترس مخصوصا از طريق نگرش هاي فرد نسبت به موضوع ترس مشخص ميشود: تمايل به اجتناب از ترس، تمايل به دور شدن از حوزه ي عمل آن يا حتي از حضور آن، تمايل به فرار به نقطه دور دست، مخفي شدن در پشت مانع، كز كردن، تمايل به بي حركت ماندن در جاي خود، واكنش هاي منفي در مقابل هر نوع تماس يا تهديد به تماس، واكنش هاي منفي در مقابل هر تلاشي كه بخواهد اعضاي بدن را به حركت در آورد؛ تشنج به صورت خميدگي، دست و پا زدن، فرياد كشيدنو در برخي موارد، اقدام به اعمال دفاعي فعال: غرغر كردن، گاز گرفتن و چنگ زدن.

 

در كل اين تبيين، كه در باره ي هيجان ترس گفته شد، بيشتر واكنش هاي غير ارادي، يعني بازتاب ها، تسلط دارند. علاوه بر واكنش هاي نگرشي و حركتي غيرارادي، نگرش ها و حركاتي نيز وجود دارد كه بيشتر ارادي است، به محيط و به تعليم و تربيت وابسته است. اين نگرش ها و اين حركات ارادي مخصوصا در هيجانهايي ديده مي شود كه تجلي آنها نقش اساسي در روابط اجتماعي دارد. در اين حالت، جلوه ي ذاتي هيجان با جلوه ي اكتسابي و اجتماعي آن همراه مي شود(گرينبرگ وهمكاران،۱۹۹۸).

 

جلوه ي اكتسابي هيجان ابتدا به صورت تقليد و تغيير شكل از جلوه ي بازتابي اوليه ظاهر مي شود. مثلا، لبخند زدن، جلوه ي بازتابي هيجان شادي است كه مي توان آن را با تحريك الكتريكي عصب صورت ايجاد كرد. لبخند زدن در اولين ماه زندگي كودك و در حالي كه او از نظر جسمي در سلامت كامل است ديده مي شود. لبخند زدن، در اثر تعليم و تربيت، تغيير شكل مي يابد و كاملا متفاوت از آنچه از نظر جسمي مي توانست باشد جلوه مي كند(لبخند محبت آميز، موذيانه، تحقير آميز، مليح، نيشدار و …) شكل و كاربرد لبخند، طبق سنتي كه در محيط و به كمك تعليم و تربيت در اختيار ما قرار مي گيرد، تثبيت مي شود. هر چند لبخند مي تواند غير هيجاني و مصنوعي نيز باشد(لبخند از روي سياست)، واكنش هاي حركتي هيجاني اصولا مي تواند كدگذاري شود و بيانگر احساسات واقعي ما تحت نفوذ آداب و سنن باشد. اخم كردن، سر را با دو دست گرفتن(يعني نا اميد و سرگردان شدن) و خاراندن سر( يعني ترديد و حيرت)، نمونه هايي از واكنش هاي حركتي است كه به طور طبيعي در اختيار ما قرار دارد. دليل قانع كننده براي طبيعي بودن اين حركات مشاهده ي آنها در ميمونهاي انسان نما و به صورت پيشرس، در كودكان است كه اغلب به صورت حركات اكتسابي در آمده با احساسات واقعي در هم آميخته است(كالات،۱۳۸۷).

 

اشكها، به راحتي نشان مي دهند كه تبديل يك بازتاب واقعي به يك عمل ارادي امكان پذير است. مثلا هستند كساني كه به صورت ارادي و حرفه اي اشك مي ريزند. وقتي تغيير پديده هاي مربوط به جلوه ي هيجان را در اجتماعات مختلف و حتي در دوجنس مختلف مقايسه مي كنيم، نقش تقليد آشكار مي شود. همچنين بي حركتي نسبي خطوط چهره ي نابينايان، كه قادر به تقليد جلوه ي صورت نيستند، به راحتي نشان مي دهد كه تقليد مي تواند در تكوين جلوه ي هيجان نقش مهمي داشته باشد(كالات ،۱۳۸۷).

 

ما تنها بازتابهاي ذاتي(لبخند زدن و اشك ريختن) را تقليد نمي كنيم، بكله اعمال ارادي معني دار را، كه به صورت سمبليك يا نمادين در مي آيد، تقليد مي كنيم. بدين صورت كه نگاه، دهان و دست، زبان خاص خود را دارند و مي توانند نگرش هاي عاطفي، اندوه، شادي، احترام، نفرت و …  را نشان دهند. مثلا بوسيدن، مشت گره كردن، تف انداختن، نفس عميق كشيدن، حركت تهديد آميز دست، پوشاندن صورت با دست، خيره شدن و پايين انداختن نگاه، هر يك معناي خاص خود را دارد

 

براي روشن تر شدن آنچه در پاراگراف بالا گفته شد، از اشعار شاعر معاصر آقاي هوشنگ ابتهاج(سايه) مثال مي آوريم:

 

نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست    تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

 

گوش كن با لب خاموش سخن مي گويم     پاسخم ده به نگاهي كه زبان من و توست

 

تميز جلوه ي اكتسابي و اجتماعي هيجان از جلوه ي ذاتي و بازتابي آن اغلب دشوار است. جلوه ي ذاتي و بازتابي هيجان را مي توان در حيواناتي كه به انسان نزديكترند پيدا كرد و بسيار جالب خواهد بود كه آنها را با جلوه اي كه كودكان دارند مورد مقايسه قرار داد(گنجي،۱۳۸۶).

 

۱-Reskaend

پايان نامه روانشناسي با موضوع : عملكرد ذهن در هيجان

۵ بازديد

عملكرد ذهن در هيجان

 

عملكرد ذهن در هيجان را نيز، مثل عملكرد فيزيولوژيك آن مي توان از دو جنبه ي برانگيختگي و فروريختگي بررسي كرد: به هنگام هيجان، فعاليت ذهن افزايش مي يابد. بدين ترتيب كه تخيل انسان تازيانه مي خورد و مثل اسب سركش به جولان در مي آيد، تلاشهاي كندو بي حاصل جاي خود را به تلاش هاي مولد و الهام بخش مي دهد. هيجان مي تواند خلاق و طراح باشد. به هنگام هيجان، انسان سريعتر فكر مي كند و انديشه هاي خيلي زياد يا خيلي تازه در اختيار دارد. همچنين انسان هيجاني نيروي زياد براي عمل كردن دارد، مبتكر است، سريع كار مي كند و از اعتماد به نفس زيادي برخوردار است(حسن پور،۱۳۸۶).

 

دانلود مقاله و پايان نامه

 

برعكس، هيجان مي تواند هم تفكر و هم قدرت عمل را فلج كند. هيجان ذهن را«خالي» مي كند، به اين صورت كه انسان نه چيزي براي گفتن پيدا مي كند و نه كاري براي انجام دادن. انسان هيجاني خوب فكر نمي كند، موقعيت ها را روشن نمي بيند و كلمات را نمي فهمد؛ گاهي در انديشه هاي او، تنها كندي ركود كامل ديده مي شود. انسان هيجاني، حالت انسان كودن را دارد، چنين به نظر مي رسد كه توانايي انجام دادن هيچ كاري را ندارد. مثلا، انساني كه به شدت ترسيده است، عملا هيچ كاري نمي تواند انجام دهد و احتمالا به همين دليل گفته اند: «ترس، برادر مرگ است»(كاتاو وويسمن،۲۰۰۸)

 

بنابراين، جلوه هاي هيجاني معاني متفاوتي خواهند داشت. برانگيختگي، در شادي و خشم، و فرو ريختگي در ترس و غم تسط دارند. اما اين قانون كلي نيست. شادي هاي غير فعال و بدون برانگيختگي نيز وجود دارند كه نوعي بي فكري، خواب آلودگي و عدم فعاليت ذهني را به همراه مي آورند. به عنوان مثال، خلسه مي تواند احساس حالت روحاني، راحتي و روشن بيني مافوق تفكر به وجود آورد، اما بعيد كه اين حالت بتواند با فعاليت حقيقي و با كار توليدي همراه شود و حتي موضوع اين فعاليت روشن و پايدار باشد. بر عكس، غمهايي وجود دارد كه با فعاليت ذهني واقعي همراه است: مراقبه يا تعمق شديد روي يك موضوع غم انگيز، سرزنشهاي آگاهانه، وسواس در مورد چيزي كه مي تواند باشد يا بايد باشد، تلاش خسته كننده براي حل مسئله علمي و .. (ياواز،۲۰۱۱).

 

 

در هر صورت فعاليت ذهن به هنگام هيجان خواه به صورت بر انگيختگي خواه به صورت فروريختگي ، هرگز قابل مقايسه با فعاليت ذهن در حالت عادي نيست. به هنگام هيجان، كنترل اراده ي عمل و تفكر كاهش مي يابد. به هنگام هيجان، شكلهاي تكانشي تفكر و عمل تسلط پيدا مي كند. يعني افكار ناگهاني به ذهن انسان مي آيد و او دست به اعمال غير مترقبه مي زند. انسان هيجاني احساس مي كند كه برخود تسلط ندارد، خود به خود كشيده مي شود، يااز پا افتاده است، اختيار حركات و افكار خود را ندارد. يه هنگام هيجان تعمق و تفكر مي تواند شيديد و سريع باشد. البته ايت تفكر يك تفكر وسواسي تحميلي است كه قابل هدايت نيست و دقتي است كه نمي توان آن را قطع يا روي چيز ديگري جلب كرد. با اين همه، اين فعاليت اغلب در سطح پايين قرار دارد و مي توان گفت كه نشخواري بي حاصل، سماجت يك انگيزه ذهني معيين، تكرار يكنواخت جمله هاي يكسان و نداهاي يكسان است. اين فعاليت، در واقعدور باطلي از تخيلات، فرار از انديشه ها، عدم توانايي براي منطقي و سيستماتيك فكر كردن و فرو ريختگي كنشهاي عالي بحث و انتقاد است(كلارك ، بك [۱]وآفورد،۱۹۹۹)

 

هيجان انسان را زود باور و تلقين پذير مي كند. وقتي انسان مي خواهد يك مساله علمي را حل كند، اغلب با ساده كردن آن به كمك راه حل هاي ناگهاني، غير اختياري، ناهنجار و جسورانه اقدام مي كند، فردي كه گرفتار خشم يا ترس است، كمبود انرژي ندارد، بلكه ترمز هاي اخلاقي افكار و همچنين ترمزهاي تعليم و تربيت او از كار افتاده است. اين انرژي از منبعي به دست مي آيد كه از نظر روانشناختي در سطح پايين قرار دارد. هيجان هاي شديد، آموخته هاي جديد و ناپايدار تفكر و اراده را در هم ميريزد و جا براي اعمال خودكار بسيار محكم، غريزي و عادي خالي مي ماند. به هنگام هيجان، عادتهايي كه در حال شكلگيري است بيشتر از عادتهايي كه بخوبي شكل گرفته است آسيب مي بيند. موسيقي دان، سخنران يا هنر پيشه ي هيجاني، تسليم عادت هاي بسيار قديمي مي شود. انسان متمدن هيجاني مثل انسان بدوي عمل مي كند. رفتار انسان بزرگسال هيجاني به رفتار كودك و حيوان نزديك مي شود. دانش آموز يا دانشجوي هيجاني نيز معمولا آموخته هاي تازه ي خود را فراموش مي كند نه آموخته هاي قديمي و جا افتاده را(كلارك ، بك وآفورد،۱۹۹۹).

 

۱-Beck